من آنجا بودم...
دست هایم را گرفتم زیر آب و تو ایینه به خودم نگاه کردم ..صدایشان می امد ..
اقای دکتر عین با دخترش آمده بود تا با سهمیه هیئت علمی دخترش را تو این دانشگاه بیاورد..
کارمند دانشگاه فهمیده بود که اسم مادر دختر در شناسنامه دکتر عین نیست ..دکتر عین گفته بود همسرش مرده است و مدرکی ندارد. کارمند های زن دور هم جمع شده بودند و حدس می زدند که شناسنامه جعلی است،که دکتر عین دروغ می گوید که همسر دومی درکار است ،که همسر صیغه ای در کار بوده ..
دست هایم را زیر آب گرفتم و بچه هایی فکر کردم
که به دنیا می ایند از یک ازدواج موقت ..
به بچه هایی که اسمشان می شود ولد طبیعی ...که به دنیا می ایند از یک رابطه ای بی پایه ...
به بچه هایی فکر کردم که تو این شهر شناسنامه ندارند ...
به مرد ها و زن هایی فکر کردم که یک روز رفتند و دیگر برنگشتند و ترسیدم ...ترسیدم و گریستم ..
..........
4 سال درس خواندنم شد یک تکه کاغذ مقوایی که رویش نوشته گواهی موقت پایان تحصیلات ..