اینجا تمام حنجره ها لاف میزنند
يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۸ ب.ظ
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ..دلمون خوش بود....
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....
۹۸/۰۷/۲۸
ان شاءالله که زودی همه دلتنگی ها و حال های بد بیرون برن از جانت و آرامش و شادی جاشون رو بگیره.