امشب سالگرد عروسی ف است ...اون سالی که برای هفت خان میرفتم تهران...میرفتم خوابگاه پیش ف ..اون موقع اقای ج یه خواستگار ساده بود که پدر ف مخالف بود ..بچه های اون دانشگاه خیلی مواظب بوند ...شبیه عشق های دانشجویی نبود ..حلا و ف و اقای ج شغلی دارند که من نتونستم ...نشد ..عاشق هم اند ....حسودی نیست خیلی خوشحالم که ف خوشبخت است اما وقتی داشتم تبریک سالکرد اردواج شون را می نوشتم فکر کردم ..چرا من نه عشق تجربه کردم نه چیزی که ارزو داشتم ...هفت خان دیگه تکرار پذیر نیست ...به قول ش باید صبر کنم که در حکومت ش عدالت برقرار شه و شامل منم بشه ...دلم برای میم تنگ است ..تنگ که می دانی یعنی چی ....دلم می خواهد برم یه جایی نگاهش کنم ..خیالتان تخت ..نمیرم ...به دلم افسار زدم ! که خر نشه....پیج مصطفی ارانی را می خونم ..چقدر برخی از پست ها شبیه من است ..