.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

دو تا متن عجیب خوندم که باورش دارم  

هر تجربه تلخی تو زندگی داشتم زیرش امضای کسایی بود که دوستشون داشتم 

شرایط سخت زندگی اونقدرها هم بد نیست حداقل می فهمی اطرافیانت چقدر بی مصرف اند ...

#روایت از پا افتادن 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۶
آبان

می دونم دردم چیه..دلم تنگ شده ....برای همه چی ...همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش ..تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار ..اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.

دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم ..دست کشیدم روی تخت ..یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود ..دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه ...یا کسی را بغل کنم ..بغض کردم ..دلم تنگ شده ..

۱۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۲۹
آبان

یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد ...

حدایا فقط تو مانده ای برایم ..مانده ای ؟

این روزها تمام میشه ..اخرش همه میمیریم ..اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم ..تنهایی هام ..بی صدا گریه کردن هام را ...بی کسی هام را ..

دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه ..یه جایی که خودم باشم ..نترسم از حرف زدن ...نترسم از ادم ها ..

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۴۲
آبان

با غم از خواب بیدار می شم.

ساعت 9 شورای حل اختلاف.کارمندش وظیفه قانونی اش را انجام نمی دهد و الکی می خواهد مرا بفرستد جای دیگر ..و به کنایه هم می فرمایند شاید هم من سوادش را ندارم ..میرم پیش مدیر مجتمع با کارمند برخورد می شود ..کارم انجام میشود.به کارمند لبخند می زنم و در ظاهر هردو صلح را می پذیریم .دکتر الف را میبینم ..استاد مهربان لیسانس ام ..میپرسه  ورودی چند بودی خانم ابان ..میگم 90 ..پیر شدم ..میگه من پیر شدم ..به ریش های سفیدش نگاه می کنم و تو ذهن ام می گم ولی تا همیشه مهربون هستی  .می رم دادگاه ابلاغ جدید کاراموزی ام می گیرم. با دستور مرکز فعلا به خاطر کرونا کاراموزی ها معلق است.نامه کلانتری از شورا می گیرم.از این سر به اون سر شهر .خیابان بین مرز دوتا کلانتری است.کلانتری اول نامه را ارجاع می ده به کلانتری دیگر ..ان طرف شهر ...ساعت 2 می رسم خونه ...ناهار می خورم ..نوبت دکتر می گیرم . ساعت 5.30 از خونه می زنم بیرون ..کیک می خرم و می گویم رویش بنویسند ..وکیل جان روزت مبارک ..اسنپ می گیرم ..راننده هم نام میم است ...قلبم تیر می کشه ولی کنسل نمی کنم.می خواهم دیگه حساس نباشم.می رم دفتر ..نگهبان درب مجتمع می گه روزتون مبارک .وکیل سرپرست ام می گه چه کار قشنگی کردی.عکس می گیرد وچای و کیک می خوریم .اقای قاتل برائت خورده ..موکل وکیل سرپرست ام .با خانواده امده اند دفتر و می شینیم.حرف می زنیم که اگر تجدید نظر بخورد و کار بکشد به قسامه.یا قتل غیر عمد با تسبیب ...یک تکه کیک می برم تو بشقاب.می ریم پایین و می دهم به نگهبان مجتمع ...وکیل سپرست ام می پرسه از میم چه خبر ..قلبم درد می گیره ..هیچ ..هیچ ...ساعت 9: 45 دقیقه خانه ام ...

با غم روزم تمام میشه ...به خودم تو اینه نگاه می کنم ..چقدر دویدم ..چقدر حال دلم خوب نیست ...

 

من از کرونا نمی ترسم ..از زندگی می ترسم ..

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۷
آبان

دعا کنید تاب بیارم این روزها را ..

دعا کنید خدا  نگاهم کنه و انتقامم را بگیره ..

دعام کنید .

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۱۹
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۷
آبان

دیشب ۱۱ شب مدارک دادگاه امروز به دستم رسید و نشستم بخواندن و تنطیم کردن لایحه برای دعوایی که خودم پیش بینی می کردم شکست بخوریم ...امروز رفتم دادگاه و باختیم ...

بعد ظهر با عین رفتیم گوشی بخرد ..به مناسبت کادو روز زن ...کارت همسرش را کشید و راحت هدیه گران قیمت خودش را خرید ..

اقای الف با اصرار زنگ زد و بیان کرد فردا روز اخر اعتراض است . مدارک تصادف را وسط خیابان به دستم رساند که امشب لایحه را تنطیم کنم .

حالا نشستم و با خودم فکر می کنم ..این همه دویدن ...در حالی که هزار ها زن به سادگی از کارت همسرشون خرج می کنند و این یک امر طبیعی است ...کدام زندگی  بهتر است ...اینکه خودت پناه و تکیه گاه خودت باشی.یا کسی را داشته باشی که همیشه باشد ...همیشه حامی ...

نمی دونم ولی مطمنم زندگی با عشقِ حامی مطمن تر از زندگی ادم هایی مثل من است !

.....

تمام هفته چهره دختر ۱۵ ساله ای که از استرس ناخن ها را فرو می کرد در دستش از جلو چشمم کنار نمی رود...طلاق پدر و مادر .‌ازدواج مجدد مادر ...و قصد تعرض عمو به برادر زاده خودش .. شب منزل پدربزرگ پدری ...خدایا مواطب همه ما باش ..یک قدم تا بزهدیده شدن ..یک قدم تا بزهکار شدن ...

پ ن : از خودم خسته ام ..هرچقدر هم بدوم ..نمی رسم ..

۱۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۲۷
آبان

در جدال بین عقل و دل، همیشه افسار را دست دل دادم. دل ..دل بیچاره ام ..همیشه به عقل گفتم کاری نکن پیش دلت شرمنده شوی ..شرمنده دلم نیستم اما عقل ام هروز بهم میگه خیلی احمقی ..حالا افسار دست عقل است.اما دلم هنوز می خواهد تلاش کنه .دلی که هزار تیکه شده است . حالا نشسته به شمردن که خبری برسد که تمام کنیم ..از سن ام ترسیده ام ...از تنها مردن همیشه میترسم . از فراموش نکردن .از خبرهای بعد از من ..از اینکه یه روز تو را با بعدی ببینم می ترسم ..دلم می خواهد از این شهر فرار کنم اما دیگه هیچ راه فراری ندارم . از قضاوت مردم حتی شمایی که نمیشناسم می ترسم .هزار جور دعوا و جدایی و خیانت تو دادگاه دیدم و این امر باعث شده بیشتر از طلاق بترسم.من می ترسم.اما خدایا تو بغل ام کن که بگذرم از این کویر وحشت ...شاید ادم ها تو لحظه های سخت به دوستاشون به خانواده شون پناه میبرند ولی من روز به روز دایره روابط را محدود می کنم . کم حرف تر میشم و گم میشم تو خودم ..خدایا حتما صدامو میشنوی یه نشونه بده بهم ...

۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۲
آبان

پایان صبرهیچی نیست.هیچ کس نتیجه کارش را نمی بیند.من همه راه ها را رفتم .بخشیدم. سکوت کردم. داد زدم.اما هیچی نبود.ادمی که لیاقت نداره را رها کن .زمان چیزی را تغییر نمی دهد.دیدنش فقط حالت را خراب تر می کند.اولین باری که احساس کردی یه ادم لیاقت نداره رهاش کن بره.صبر نکن.اگه فکر کردی دنیا دار مکافت است،از این خبرها نیست.ادم ها سرشون گرم مال ثروت وعشق شون هست.تو فقط خودت را داری.همین قدر بی پناه.همین قدر بی کس.بیشترین ضربه را از کسی می خوری که دوستش داری ..مثل من احمق نباش . 

 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۴۵
آبان

دلم مرگ می خواهد 

حداقل این را بده خدا ....

من جرات ندارم خودم را بکشم تو که قدرت داری بکش ...

چهارسال هرچی خواستم ندادی ...

موافقین ۲ مخالفین ۱۱ ۲۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۵۶
آبان