.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

من دوست نداشتنی بودم ....دلشتنگ نشد ..

کی می دونه ..شایدم ..کسی ..جای من بود و من هرگز نفهمیدم ..

موافقین ۵ مخالفین ۵ ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۳۰
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۳۵
آبان

دفعه اولی که دیدمت گریه کردم ..هزار بار بعد از اون هم دیدم و گریه کردم ...

 مدت ها اهنگ فیلم زنگ  موبایل ام  بود .

سعید ...وقتی دم راین ایستادی و فریاد زدی، من اون ادم مستی بودم که کنارت فریاد زدم و گله کردم .همون قدر خسته ..همون قدر بی پناه ..هربار دلم خواست صبح شه و تو خانه خدا بیدار شم ...میشه بهم بگی چی شد که اروم شدی ..که  دلگیر نبودی ..که پذیرفتی ...

همیشه برام عجیبی، دوست داشتنی دست نیافتنی ..

من هزار بار ایستادم پرسیدم قرارمون این نبود ....

راستش تو جز معدود ادم های این قشری که دلم می خواست یک بار باهم حرف بزنیم 

فیلم از کرخه تا راین 

به دعوت هوپ عزیز

بازی وبلاگی اقا گل 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۹
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۳۴
آبان

امشب فراموش نکن هرموقع دلت تنگ شد بزن تو گوش خودت ...

خدایا تمام اش کن ...

ببین من را 

۲۲ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۱۳
آبان

دلم می خواهد روی پروفایل ام هزار تا جمله بزارم اما هنجارها من و مجبور می کنند سکوت کنم.راست میگن ما هرچی زخم میخوریم از اشنا است مگرنه غریبه چه میدونه زخم کجا است ...

_داشتم مداد میکشیدم تو چشمام ..گفت تو فقط یه شیخ ناامیدی ..اشک دوید تو چشمام ...راست میگفت من یه شیخ ناامید شدم ...لاتقنطوا من رحمه الله هی میگم تو ذهن ام اما خدایا من از پا افتادم . احساس می کنم هیچ کس ندارم ..

#روایت از پا افتادن 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۰۸
آبان

دو تا متن عجیب خوندم که باورش دارم  

هر تجربه تلخی تو زندگی داشتم زیرش امضای کسایی بود که دوستشون داشتم 

شرایط سخت زندگی اونقدرها هم بد نیست حداقل می فهمی اطرافیانت چقدر بی مصرف اند ...

#روایت از پا افتادن 

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۶
آبان

می دونم دردم چیه..دلم تنگ شده ....برای همه چی ...همه چی یعنی حتی دعوا کردن هاش ..تو روانشناسی شاید به ادمی مثل من بگند بیمار ..اما راستش دیگه مدت ها است حوصله مشاوره ها را ندارم. اصلا دلم یه رمال می خواهد که ته یه فنجون نگاه کند و بگوید ته این زندگی کی تمام میشه.

دیشب ۱۰ برق ها خاموش کردم . چهار صبح بیدار شدم ..دست کشیدم روی تخت ..یاد بچگی هام افتادم که عروسک ام روی تخت بود ..دیشب دلم خواست کسی بغلم کنه ...یا کسی را بغل کنم ..بغض کردم ..دلم تنگ شده ..

۱۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۲۹
آبان

یه وقت های فکر می کنم از من بی کس تر در دنیا وجود ندارد ...

حدایا فقط تو مانده ای برایم ..مانده ای ؟

این روزها تمام میشه ..اخرش همه میمیریم ..اما من هیچ وقت زخم زبون ها فراموش نمی کنم ..تنهایی هام ..بی صدا گریه کردن هام را ...بی کسی هام را ..

دلم می خواست برم یه جایی که هیچ کس نباشه ..یه جایی که خودم باشم ..نترسم از حرف زدن ...نترسم از ادم ها ..

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۴۲
آبان

با غم از خواب بیدار می شم.

ساعت 9 شورای حل اختلاف.کارمندش وظیفه قانونی اش را انجام نمی دهد و الکی می خواهد مرا بفرستد جای دیگر ..و به کنایه هم می فرمایند شاید هم من سوادش را ندارم ..میرم پیش مدیر مجتمع با کارمند برخورد می شود ..کارم انجام میشود.به کارمند لبخند می زنم و در ظاهر هردو صلح را می پذیریم .دکتر الف را میبینم ..استاد مهربان لیسانس ام ..میپرسه  ورودی چند بودی خانم ابان ..میگم 90 ..پیر شدم ..میگه من پیر شدم ..به ریش های سفیدش نگاه می کنم و تو ذهن ام می گم ولی تا همیشه مهربون هستی  .می رم دادگاه ابلاغ جدید کاراموزی ام می گیرم. با دستور مرکز فعلا به خاطر کرونا کاراموزی ها معلق است.نامه کلانتری از شورا می گیرم.از این سر به اون سر شهر .خیابان بین مرز دوتا کلانتری است.کلانتری اول نامه را ارجاع می ده به کلانتری دیگر ..ان طرف شهر ...ساعت 2 می رسم خونه ...ناهار می خورم ..نوبت دکتر می گیرم . ساعت 5.30 از خونه می زنم بیرون ..کیک می خرم و می گویم رویش بنویسند ..وکیل جان روزت مبارک ..اسنپ می گیرم ..راننده هم نام میم است ...قلبم تیر می کشه ولی کنسل نمی کنم.می خواهم دیگه حساس نباشم.می رم دفتر ..نگهبان درب مجتمع می گه روزتون مبارک .وکیل سرپرست ام می گه چه کار قشنگی کردی.عکس می گیرد وچای و کیک می خوریم .اقای قاتل برائت خورده ..موکل وکیل سرپرست ام .با خانواده امده اند دفتر و می شینیم.حرف می زنیم که اگر تجدید نظر بخورد و کار بکشد به قسامه.یا قتل غیر عمد با تسبیب ...یک تکه کیک می برم تو بشقاب.می ریم پایین و می دهم به نگهبان مجتمع ...وکیل سپرست ام می پرسه از میم چه خبر ..قلبم درد می گیره ..هیچ ..هیچ ...ساعت 9: 45 دقیقه خانه ام ...

با غم روزم تمام میشه ...به خودم تو اینه نگاه می کنم ..چقدر دویدم ..چقدر حال دلم خوب نیست ...

 

من از کرونا نمی ترسم ..از زندگی می ترسم ..

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۷
آبان