.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ‌..دلمون خوش بود....

دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.

دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۸
آبان

 

چند سال است  از چند روز مانده به تولدم اهنگ یه روزی می اد خواجه امیری را گوش می دهم ...

دلم برای اون شبی که تولدم ،کهف شهدا بودم و تو تاریکی با ف این اهنگ را گوش دادیم و گریه کردم ، تنگ شده ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...اولین وکالت ام را گرفتم ..اولین دعوا را برده ام ..طعم شیرین اولین حق الوکاله را چشیدم ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...شکست را تجربه کردم ..گریه کردن و تنهایی راه رفتن را تجربه کردم ..

تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی ...من درد زندگی را فهمیدم .دور شدم از خدا .نزدیک شدم.گم شدم.بی کس شدم.اما خدایا تو تمام درد ها را دیدی ..

این مدت  جمعه ها کوه رفتم و دیگه همایون شجریان گوش ندادم ...

از خودم بابت درس نخوندم راضی نیستم ولی بابت زنده بودن ام از خودمم ممنونم ...

تو سریال فرندز جویی واسه سی سالگی تمام بچه ها بغض می کرد ..حالا حس من است که دلم می خواهد از این روز فرار کنم ..

 

پ ن : تب دارم و سرما خوردم شدید ..برای خودم سوپ درست کردم ...دلم بارون می خواهد ..همین ..

 

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۴
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۲
آبان

هوا یه جوری پاییزه که ادم دلش می خواهد یکی را داشته باشه باهاش راه بره ..

بعد بشینه کنار رودخونه یه چایی داغ بخوره 

چیه این ادمیزاد دوپا ..که همیشه دلش چیزهایی را می خواهد که نداره 

پاشدم یه نسکافه درست کردم زل زدم به جزوه جرم شناسی 

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۰
آبان

هی فکر می کنم ..هی اشک میریزم ...با خودم حرف میزنم 

اینجا هم نمی تونم حرف بزنم ...چه زندگی کوفتی دارم 

موافقین ۲ مخالفین ۲ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۵
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۲
آبان

دختره با دوست پسرش و مادرش اومده دفتر که از دوست پسر قبلی شکایت کند .

هفته دیگه هم نامزدی با دوست پسر جدید بود 

یک نسخه وسیع از روانپزشک معروف شهر هم برای حال بد خودش داشت و راستش دختره ته خیلی چیزها بود 

فکر کردم چطوری می تونه اینقدر زرنگ باشه .یا شاید چقدر بلده ..یا شاید چطوری این قدر خوشبخت و دوست داشتنی است که طرف با علم به تمام اتفاقات عجیب گذشته می خواهد باهاش ازدواج کند . 

پ ن : قیافه اش معمولی بود 

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۰
آبان