دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور ....از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود .
هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی ..وسط حرف زدن به دستام نگاه کرد، فرمود ناخن هاتو کوتاه کن ...خوشم نیومد .هیچی نگفتم ..اخر حرف هاش گفت برای خودت می گم که تو گزینشی ..نمی دونم چرا یه مرد این قدر راحت می تونه نظر بده در مورد یه مسئله جزیی ...
این ماه به شدت سرم شلوغه ..یک عالم کتاب و جزوه و مقاله نخوانده دارم ...
پ ن : هفته پیش ، فیلم مارموز را دیدم ..من فکر می کردم خیلی باید خوب باشه یا حداقل خنده دار اما چیزی که من توقع داشتم نبود.
پ ن : دلم یه ادکلنی می خواهد که بوش بمونه .خط بو داشته باشه .این قدر همه چی گرون شده که فعلا فقط تو فکرشم .چیز خاصی پیشنهاد دارید بهم بگید ..
پ ن : اینکه پیوسته براساس ماده بی در و پیکر افساد فی الارض حکم اعدام حدی صادر میشود چیزی بیش از یک رفتار پوپولیسیتی نیست .
عنوان : شعری از فاضل نظری ....