زنگ می زنم به عین ..جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری ...میگم نه
دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .
لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم
پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی ..
زنگ می زنم به نون ..هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون ...
زنگ میزنم میم ..رفته سر مرده ها ...حوصله ام سر رفته ..از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین ..
به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم ...به چهارباغ شلوغ و پلوغ فکر می کنم اما تنهایی انگار حوصله ندارم ...
زل می زنم به کتاب دختری که رهاش کردی ....