زندگی این جوریه که ادمی که تو دوستش داری ، رهات می کند
حتی اگه برگرده ، رهات کرده ...و این اصلا اسمش برگشتن نیست شاید مثل وقتی که باتو تصادف کردن ، دنده عقب می گیرن تا مطمن شوی مرده ای ...واسه من این جور بود دنده عقب گرفت از روم رد شد و من این بار صدام در نیامد ...که کسی نفهمه ...فقط نگاه کردم به خدا ...گفتم می بینی دیگه ..حتما من نمی شنوم صدات را ..مگه می شه این همه سکوت .....
و تا همیشه با یه دست بریده زندگی می کنی تا همیشه نفس هات سنگینه ویه بغض مسخره ای داری و هرروز منتظری که بهت بگن ازدواج کرده .. بچه دار شده و....
از اون طرف چون زندگی خیلی مسخره است آدمی که تو ازش بدت می اد ...اصلا نمی توانی چهره اش هم تحمل کنی به بهانه مختلف اصرار داره و هی پیشنهاد ازدواج اش تکرار می کنه ... تا جایی که می ترسی بلاکش کنی اما دیگه سین نمی کنی
می بینید جهان به طرز تهوع اوری تلاش می کنه که به من اثبات کنه به انچه که می خواهم نمی رسم