.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

صبح زود بیدار شدم ..رفته ام وسط شلوغی اجرااحکام بعد یک سال دوندگی حکم جلب با اذن ورود به مخفیگاه و قفل ساز گرفته ام . به موکل خبر داده ام . گفته حالا چی کنیم !!

رفته ام ان سر شهر نشسته ام پشت درب شعبه دکتر ر . مجدد مستندات را نشان دادم . 

اقای الف زنگ زده که امده شهر من و لاشه چک اش را تا قبل تعطیلی بانک میخواهد ...

از درب دادگاه میزنم بیرون ...میرم گل میخرم برای مادر ...

رسیده ام خانه ...پدر زنگ میزنه ...حال مادر خوب نیست .چک میندازم تو کیف میرم سمت بیمارستان ...به اقای الف خبر میدهم ،دم بیمارستان چک را بگیرد ...

مادر مرخص میشود ...اقای الف سر خیابان میرسد ..خوابش را دیده بودم انگار ...عجیب ..چک را میگیرد و میرد ..میم امشب شب خواستگاری اش است ..عکس لباس میفرستد برایم که انتخاب کنم ...کفش پاشنه بلند تصویب می کنم ..

صدای دعا عرفه میاید ..شما که غریبه نیستید عرفه ۹۴ نشستم رو به روی مسجد دانشگاه تو بغل ف گریه کردم ...دعا که تمام شد وسط ترافیک پیاده شدم امده ام خانه میم امده بود خواستگاری ..چشم هایم قرمز بود ..میم را عاشق نبودم دلم باهاش نبود ولی یکباره انگار پدیرفتم عاشق شدم ...حالا چند سال گذشته ۵ سال ...۵ سالدعا عرفه و دست های خالی ....نشسته ام با بغض می نویسم ...گل های صورتی تو گلدان نگاهم می کنند 

زندگی شبیه رویا نبود 

 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۶:۴۶
آبان

من همیشه ترس کافی نبودن یه گوشه ذهن ام هست . 

مثل اینکه هزار بار پروپوزال بالا و پایین می کنم و لحظه اخر ارسال برای استاد راهنمام تردید می کنم .مثل نوشتن لایحه دفاع که لحظه اخر که می خواهم ارسالش کنم تردید می کنم .مثل قبول وکالت شخصی که نمیشناسمش ...

شجاعت، ریسک پذیر بودن بخش مهمی از کار من تشکیل میده ..من ادم ترسویی نیستم ..اما همیشه احساس می کنم کافی نیستم .

مثل اون اواخر که بهش گفتم ببخش برات کافی نبودم .خارج از قضیه که نگاه می کنم این کافی نبودنم همش زخم ها درون من است 

مثل وقتی که رتبه دو رقمی کنکورم برای خانواده کافی نبود .مثل وقتی که وکیل شدن شغل کافی نبود

مثل وقتی که زندگی ام زندگی کافی نبود ...

می دونید من زیاد سخت می گیرم به خودم .....رها بودن  و رها کردن بلد نشدم .من همیشه قوی بودن در ایستادن دیدم نه در رها کردن 

اما مدت ها است دارم تمرین می کنم . من با همین عیب هام ..با همین کافی نبودن هام ..با همین زخم ها ،حق دارم ارامش داشته باشم ...

اینکه ادم درجا نزنه خوبه ولی یه وقتی هم باید از دویدن دست برداره بشینه ...

حالا من نرسیده به سی سالگی دست برداشتم ..پذیرفتم خیلی چیزها را ندارم نمیشه ...نیست 

کاش برسه اون روز که گله نداشته باشم ..بابت از دست دادن ها ....

 

۱۰ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۲:۳۱
آبان

از دست دادن 

از دست دادن ادم ها دردناکه 

اما مهم تر اینه که خودت از دست بدی ...باورت را ...امیدت را ...ایمان ات را ...

من همه را ازدست دادم ..

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۰ ، ۲۲:۱۰
آبان

اینجا روی نقشه یه شهر بزرگ است ولی در واقع یه ده  کوچک است که ادم بهم میخورن ...

وکیل عزل شده پرونده وکیل میم است . وکیل جدید پرونده منم ...قضات پرونده ..قاضی سابق پرونده خودم هست که بارها اشک من در اورد و قاضی دیگر همکلاسی ام ....

وکیل مقابل ، وکیلی است که وکالت یک شرکت را باهم برعهده داشتیم ...

میبینید دنیا کوچیکه ....کم هم اذیت کنیم ..میرسیم بهم ...جایی که فکرشو نمی کنیم 

.

 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۶:۴۲
آبان