.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

کافی نبودن

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۱ ب.ظ

من همیشه ترس کافی نبودن یه گوشه ذهن ام هست . 

مثل اینکه هزار بار پروپوزال بالا و پایین می کنم و لحظه اخر ارسال برای استاد راهنمام تردید می کنم .مثل نوشتن لایحه دفاع که لحظه اخر که می خواهم ارسالش کنم تردید می کنم .مثل قبول وکالت شخصی که نمیشناسمش ...

شجاعت، ریسک پذیر بودن بخش مهمی از کار من تشکیل میده ..من ادم ترسویی نیستم ..اما همیشه احساس می کنم کافی نیستم .

مثل اون اواخر که بهش گفتم ببخش برات کافی نبودم .خارج از قضیه که نگاه می کنم این کافی نبودنم همش زخم ها درون من است 

مثل وقتی که رتبه دو رقمی کنکورم برای خانواده کافی نبود .مثل وقتی که وکیل شدن شغل کافی نبود

مثل وقتی که زندگی ام زندگی کافی نبود ...

می دونید من زیاد سخت می گیرم به خودم .....رها بودن  و رها کردن بلد نشدم .من همیشه قوی بودن در ایستادن دیدم نه در رها کردن 

اما مدت ها است دارم تمرین می کنم . من با همین عیب هام ..با همین کافی نبودن هام ..با همین زخم ها ،حق دارم ارامش داشته باشم ...

اینکه ادم درجا نزنه خوبه ولی یه وقتی هم باید از دویدن دست برداره بشینه ...

حالا من نرسیده به سی سالگی دست برداشتم ..پذیرفتم خیلی چیزها را ندارم نمیشه ...نیست 

کاش برسه اون روز که گله نداشته باشم ..بابت از دست دادن ها ....

 

موافقین ۱۳ مخالفین ۱ ۰۰/۰۴/۰۶
آبان

نظرات  (۱۰)

۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۲:۵۸ 𝓐𝓵𝓲𝓼 .★.

سلام ...

 

همیشه این جای خالی ـها به یه گذشته برمیگردن ...

به یه اتفاق که شاید از ذهنمون پاک شده

ولی زخمش روی روحمون باقی مونده ... به یه چاله تبدیل شده!!!

همون رتبه یِ دو رقمی ای که کافی نبوده ...

همون خوبیا و تلاش ـهایی که دیده نشدن ...

همون بودنایی که از صمیم قلب بوده ولی کم و کوچیک شمرده شده ...

 

خونواده ـها ... عزیزترین آدمای زندگیمون ... نزدیک ـترین ـها!

گاهی یه زخمایی بهمون میزنن!

که چند سال بعد تازه می ـفهمیم این خودمونیم که باید بشینیم بازشون کنیم

روشون مرهم بذاریم ... پانسمانشون کنیم

و انقدر درد بکشیم و تحمل کنیم و دووم بیاریم!

تا بتونیم درمونشون کنیم ... به تنهایی !!!

 

اینکه بهت این باورُ بدن که "کافی هستی" خیلی ساده ـتر و راحت ـتره

تا اینکه بخوای خودت باورش کنی و به دیگران َم بقبولونیش ...

سخته ولی گمونم چاره ای نداری جز اینکه راه دومی رُ بری ...

 

+ راستش اون ـشب که برام کامنت گذاشتی، توی قطار بودم

اومدم وبلاگت و پشت هم خوندم نوشته ـهاتُ

اگه نت یاری میکرد تا صبح بیدار می موندم و میخوندم ...

حقیقتش اینه که آدمای قوی رُ همیشه دوست داشتم!

اونا که یه زخمِ عمیق رو تنشونه ...

ولی بازم سرپا می ـمونن و می ـجنگن و زندگی میکنن!

حتی عاطفه و رحم و انسانیتشون رُ حفظ میکنن و

همون آدمِ مهربونِ با محبت می ـمونن ...

خوشحالم از آشنایی باهات :**

بهترینا رُ آرزو میکنم برای اتفاق افتادن وسطِ زندگیت ...

پاسخ:
راه دوم زمان بره ولی گاهی چاره ای هم نیست ..شاید مهم این باشه که بفهمیم منجی خودمونیم ..
میدونی من ادم قوی نیستم ...من شاید تو نگاه اول قوی به نظر بیام ولی تو خودم ضعیف ام پر از زخم
برات از ته دل نور می خواهم اونقدر که مسیر تاریک برات روشن بشه ....که راه درست را پیدا کنی ...
بهترین ها برات 

امیدوارم یه روزی همچین حسی رو تجربه کنی

به یک چیز شیرین و خواستنی برسی

بعد فک کنی چه لذتی داشت این همه سختی و کشیدی بهای چیزی که الان بهش رسیدی 

و چقد برات شیرینه

ان شالله

من بهت افتخار می کنم دختر آبان...

پاسخ:
می دونی کامنت جند بار خوندم ..میشه واقعا که یه روز واقعا برسم به چیزی که بیارزه به این همه دویدن ...
لطف تو است نبات مهربونم ..رفیقم 
۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۹:۰۸ نیــ روانا

هممون یوقتایی این حس ها رو داریم

و شاد بودن و رضایت رو بلد نیستیم

شادیامون حتی برای بزرگترین دستاوردها لحظه ایه ولی برای ی اشتباه کوچیک چندین روز ذهنمون رو درگیر می کنیم ... 

پاسخ:
واقعا .من بلد نیستم از انچه دارم لذت ببرم ...اما دارم تلاش می کنم 
می دونی واقعا خوش به حال ادمی که با چیزهای کویچک از ته دل شاد میشه 
۰۶ تیر ۰۰ ، ۲۲:۴۰ گندم بانو

منم همه عمرم احساس ناکافی بودن دارم. حالا من در حد تو خفن نبودم، اما بابام به شدت کمالطلبه. و این حس رو به منم القا کرده و همیشه حس میکنم یه چیزی کمه...

پاسخ:
من که خفن نبودم ..ولی اره واقعا اکثر  زخم های مای ما ناشی از خانواده است 

آبان عزیز تو بی نظیری

پاسخ:
لطف داری مهربون 

سلام

پیشنهاد می‌کنم پادکست رادیو راه مجتبی شکوری رو گوش بدید؛ مخصوصا دو قسمت اولش و قسمت هیچ کافی (یادم نیست قسمت چندمه، جز آخری‌های منتشر شده است).

نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم قبلا هم بهتون گفتم، اگر توصیه‌ام تکراریه، ببخشید.

پاسخ:
سلام 
مجتبی شکوری ...تقریبا تمام برنامه های کتاب باز و رادیو راه را گوش دادم 
یه چیزی تو این مرد خوبه ...اونم اینه که به رنج احترام میزاره ....
ممنونم که بازم یاداوری کردی صَبا
۲۶ تیر ۰۰ ، ۰۳:۱۵ بلاگر کبیر ^_^

آبان عزیز من سلام

 

قشنگم رها کردن و رها شدن قشنگن اگه به معنای اصیلشون دریافته باشی دقیقا چی هستن.

خوشحالم که تمرین میکنی رها باشی از چیزهایی که کاری از دستت براشون برنمیاد. تمرین کن خودت رو خیلی قشنگ ببینی...  دوست دارم یه روز اینجا بخونم که آبان از نظر خودش چقدر آدم خفن و کار درستی هست. بیای با فروتنی اما جسورانه از خودت بنویسی و لذت ببری. دل من واقعا اون روز برات شاد میشه.

پاسخ:
مینا ی مهربونم ....مینا عزیز من 🌹
۰۵ مرداد ۰۰ ، ۰۵:۵۱ پلڪــــ شیشـہ اے

به قول دوستمون من مثل شما خفن نبودم ولی همیشه حس اینکه چون اون کار و نکردم و ... دختر کافی نبودم را داشته و دارم. حالا به همه عرصه های زندگی ام تسری پیدا کرده

 

اینها همه ناشی از این است که در کودکی و بزرگسالی و نوجوانی بی قید و شرط دوست داشته نشدیم.

اما امیدوارم که خودمان تلاش کنیم برای ترمیم زخمهای درونی مان

پاسخ:
منم خفن نبودم 
می دونی من هیچ وقت بچگی فکر نکردم دوست داشتن اش مشروطه .‌‌دوستم داشتن اما هیچ وقت کافی نبودم براشون همیشه رویاها داشتن ...قرار بود چیزی باشم که خودشون دلشون می خواسته ‌‌‌.
واقعا فقط خودمون باید این رخم ها درمان کنیم 

اینکه خیلیاشو نفهمیدم بماند 

ولی 

رتبه دو رقمی ات برای خانواده کافی نبود؟ 

نبود؟! 

یا حضرت بسم اللّه 

:|

پاسخ:
نه تو خانواده ما هیچ چیز هیچ وقت کافی نیست 

:|

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">