.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

برای اولین بار  نقش حنا زدم . یک برگ ساده ...نگاهش می کنم و غرق میشم تو رویاهایی که داشتم و دیگه ندارم ...

 

مثل یک کلاف سردرگم بهم پیچیده ام ...

دلم می خواهد به جای نگرانی بابت زندگی و کار و زبان و مشکلات مالی و عاطفی ..نگران این بودم که بچه ام کدوم مدرسه ثبت نام کنم یا فردا ناهار چی بپزم ...

 

پ ن :چرا چاپخانه ها زیر 1000 برگ سفارش نمی گیرند....چقدر هزینه چاپ گرون شده ...

پ ن : دوست ندارم عکس بگیرم ..احساس می کنم ..پیر شدم ...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۶
آبان

 ظهر با لباس سرتاسر مشکی و عینک افتابی برمیگشتم . افتادند دنبالم که سوار شو ....کمی جلوتر یه خانم توقف کرد و گفت اگه مزاحم شدند من می تونم برسونمت.نزدیک خونه بودم .تشکر کردم و پیاده رفتم ...

من ادم سوار شدن نبودم.اما فکر کردم به تمام  زن هایی که یه روز از بی محبتی یه مرد خسته میشند و پناه می برند به دیگری ..فکر کردم هیچی نمی تونه اشتباهشون را توجیه کند اما زن بودن رنج بزرگی است.

دفعه اخری که تو پارک دیدمش ..نگاه کرد به خیابان و گفت اون خانم را نگاه کن ..خانم سالمی نبود ..اخر هم سوار یکی از ماشین ها شد و رفت ..من اروم بودم ولی وقتی نگاه کردم که سوار شد.بغضم ترکید و گفتم  ارزش یه زن خیابانی از من بیشتره .گفت منظورش این نبوده ولی من احساس کردم هیچ ارزشی ندارم ...

........

دیروز نزدیک حوزه یه جوانی صندلی گذاشته بود نوشته بود گفتگو ...

گفت مشاوره میدهم ..پرسیدم طلبه اید ...گفت دانشگاه درس خوندم ..چهره خاصی داشت ..یه جور ارامش .اذان بود ..تشکر کردم و رفتم . شاید همون غریبه ای بود که باید می نشستم جلوش و گریه می کردم .اما نتونستم ..من از خیلی چیزها خستم .از نبودن او ، از زخم زبان ادم ها ..از دویدن و نرسیدن ...خدایا سپرده ام به تو ..

۷ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۴۶
آبان

عرفه ۹۴ مصلی  دانشگاه

سرم گذاشتم روی شانه ف و گریه کردم ..جلسه دومی که میم میامد ..

عرفه ۹۵ حرم امام رضا بودم ..خون گریه می کردم ...اوج حال بدم بود و رفتن ...

عرفه ۹۶ ...گلستان شهدا بودم ...حالم هنوز خراب ...

عرفه ۹۷ ...مصلی دانشگاه 

عرفه ۹۸ مصلی دانشگاه ..بلند بلند گریه کردم و خواستم از خدا که از دلم و یادم بری ...اگه درست نمیشه ....

عرفه ۹۹ ...

عیدتون مبارک ....

پ ن :هرکسی اسماعیلی داره که باید به قربانگاه ببرد ...من منتظر نشونه ام ...

پ ن :به تاریخ اشک های بلند بلند ...شکلات مشهدی که اون بچه بهم داد ...

پ ن :چند روزه خوب نخوابیدم..خوابم میاد ...چشمام درد می کنند ...

موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۴
آبان

نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد می کنه ...درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس میشه ،

در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس

 وفکر می کنم هیچ وقت تمام نمیشود .

پ .ن:غول سیاه افسردگی..تو بردی ...

موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۵
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۸
آبان