48 ساعت قبل از تولدم از در دادگاه که اومدم بیرون ،دیگه نفس ام سنگین بود .از دروخانه کنار فلوکستین خریدم ..شاید 4 سال بود که نخورده بودم ..نشستم تو ماشین و اولین قرص را خوردم و شروع کردم به زنگ زدن به مراکز مشاوره که اولین نوبت کنسلی را می خواهم
24 ساعت قبل تولدم ، صبح رفته بودم یکی از شهر های اطراف دادگاه ، رسیدم خونه و سریع رفتم مرکز مشاوره و های های گریه کردم
تهش بهم گفت تو فقط نیاز به شنیدن داری
راستش از اینکه پانصد هزار تومان دادم که فقط من بشنو خوش ام نیامد اما در کل سبک تر شدم
شب تولدم
رفیق ام مثل هرسال کنارم بود خانواده بودن ...عین از ان طرف دنیا برایم هدیه فرستاد اما حالم به ظاهر خوب بود
میم اومد ...برایم کیک خرید..اما هیچ چیزی دیگه درست نمیشه به خصوص قلب شکسته
صبح پریدم تو یک استخر و شنا کردم ...سرم را کردم زیر اب که سبک تر شم ...
نفر دوم نزدیک غروب زنگ زد و در یک خط گفت تولدت مبارک منم در یک جمله ممنون خداحافظ
مکالمه مسخره ای بود و نمی فهمم ادم های رفته چرا زنگ می زنن و من احمق چرا جواب می دهم ..
به هرحال الان 31 سال سن دارم
مشاوره می گفت من یا ادم خراب کنم
یا جارو برقی که اشغال ها جذب می کنم که احتمالا من دومی ام
کلاس زبان نوشتم ...باشد که ادم بشم و برم بالاخره ....
ادم دومی پیوسته تو سرم می زد که زبان نخواندم راستش را بخواهید من هیچ سالی واقعا روی زمین نشستم همیشه در حال جنگ بودم
و حالا با تنی پر از زخم به ادامه عمر بیهوده ام می پردازم .