.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

48 ساعت قبل از تولدم از در دادگاه که اومدم بیرون ،دیگه نفس ام سنگین بود .از دروخانه کنار فلوکستین خریدم ..شاید 4 سال بود که نخورده بودم ..نشستم تو ماشین و اولین قرص را خوردم و شروع کردم به زنگ زدن به مراکز مشاوره که اولین نوبت کنسلی را می خواهم 

24 ساعت قبل تولدم ، صبح رفته بودم  یکی از شهر های اطراف دادگاه  ، رسیدم  خونه و سریع رفتم مرکز مشاوره و های های گریه کردم 

تهش بهم گفت تو فقط نیاز به شنیدن داری 

راستش از اینکه پانصد هزار تومان دادم که فقط من بشنو خوش ام نیامد اما در کل سبک تر شدم 

شب تولدم 

رفیق ام مثل هرسال کنارم بود خانواده بودن ...عین از ان طرف دنیا برایم هدیه فرستاد اما حالم به ظاهر خوب بود 

میم اومد ...برایم کیک خرید..اما هیچ چیزی دیگه درست نمیشه به خصوص قلب شکسته 

صبح پریدم تو یک استخر و شنا کردم ...سرم را کردم زیر اب که سبک تر شم ...

نفر دوم نزدیک غروب زنگ زد و در یک خط گفت تولدت مبارک منم در یک جمله ممنون خداحافظ 

مکالمه مسخره ای بود و نمی فهمم ادم های رفته چرا زنگ می زنن و من احمق چرا جواب می دهم ..

به هرحال الان 31 سال سن دارم 

مشاوره می گفت من یا ادم خراب کنم 

یا جارو برقی که اشغال ها جذب می کنم که احتمالا من دومی ام 

کلاس زبان نوشتم ...باشد که ادم بشم و برم بالاخره ....

ادم دومی پیوسته تو سرم می زد که زبان نخواندم راستش را بخواهید من هیچ سالی واقعا روی زمین نشستم همیشه در حال جنگ بودم 

و حالا با تنی پر از زخم به ادامه عمر بیهوده ام می پردازم . 

 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۲ ، ۱۸:۵۰
آبان

از دیشب حوالی ۷ بود که هی اشک ریختم تا قرص خوردم و خوابم برد. 

صبح چایی ام را که میخوردم گریه کردم ...

عصر رفتم گلستان شهدا بعد کنار گلستان ۷ تا ۸ تو ماشین یواش یواش گریه کردم و گله کردم از دست خدا 

رفیق ام زنگ زد و من کشاند جایی که نباید ...تالار عقد بودم که حالا شده بود کافه.  رستوران ..هی دست دست کردم و آخر مجبور شدم برم ...بعد زدم زیر گریه ...وسط اون رستوران من آرام اشک ریختم رفیق ام تازه فهمید عجب جایی من کشونده ...با نفر بعدی هم دفعه اول اینجا قرار داشتم ...

میبینی روزگار ...

چایی خوردیم و من گریه کردم گفت. خواب دیدم دزد به خانه ات زده ..

گفتم زده ...برده ..همه چیزم را 

بعد فکر کردم من دیگه نای ادامه دادن ندارم ...من دیگه می خواهم تمام شه ...

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۳
آبان

عید فردا برای من همیشه نحس بوده 

بچه که بودم سالگرد ازدواج پدر و مادر بود و بابا همیشه شیرینی می خرید وروز خوبی بود ...از ۹۴ به بعد شد سالی که هرسال برای اون آدم گریه های عمیق کردم ...حالا که همه چی تمام شده.  هیچ کس نیست تمام امروز گریه کردم و مطمن شدم این روز تا همیشه برای یکی نحس است 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۵
آبان