زندگی شبیه رویانبود
صبح زود بیدار شدم ..رفته ام وسط شلوغی اجرااحکام بعد یک سال دوندگی حکم جلب با اذن ورود به مخفیگاه و قفل ساز گرفته ام . به موکل خبر داده ام . گفته حالا چی کنیم !!
رفته ام ان سر شهر نشسته ام پشت درب شعبه دکتر ر . مجدد مستندات را نشان دادم .
اقای الف زنگ زده که امده شهر من و لاشه چک اش را تا قبل تعطیلی بانک میخواهد ...
از درب دادگاه میزنم بیرون ...میرم گل میخرم برای مادر ...
رسیده ام خانه ...پدر زنگ میزنه ...حال مادر خوب نیست .چک میندازم تو کیف میرم سمت بیمارستان ...به اقای الف خبر میدهم ،دم بیمارستان چک را بگیرد ...
مادر مرخص میشود ...اقای الف سر خیابان میرسد ..خوابش را دیده بودم انگار ...عجیب ..چک را میگیرد و میرد ..میم امشب شب خواستگاری اش است ..عکس لباس میفرستد برایم که انتخاب کنم ...کفش پاشنه بلند تصویب می کنم ..
صدای دعا عرفه میاید ..شما که غریبه نیستید عرفه ۹۴ نشستم رو به روی مسجد دانشگاه تو بغل ف گریه کردم ...دعا که تمام شد وسط ترافیک پیاده شدم امده ام خانه میم امده بود خواستگاری ..چشم هایم قرمز بود ..میم را عاشق نبودم دلم باهاش نبود ولی یکباره انگار پدیرفتم عاشق شدم ...حالا چند سال گذشته ۵ سال ...۵ سالدعا عرفه و دست های خالی ....نشسته ام با بغض می نویسم ...گل های صورتی تو گلدان نگاهم می کنند
زندگی شبیه رویا نبود
زندگی رو با رویاهامون می سازیم