نشستم پشت درب شعبه
سیستم ثنا قطع است و نمی توانم شماره پرونده لعنتی پیدا کنم حوصله ام نمیکشه برم فردا بیام . اینجا جا پارک گیر نمیاد ...خستم ...خیلی از همه چیز ..کلا هیچی دنیا را نمیفهمم . چیزی واقعا خوشحالم نمی کنه ...حوصله ادم های اطرافم ندارم .از وقتی لام تو چشمام نگاه کرد اون حرف زد دیگه حوصله به ظاهر دوست هم ندارم .یه جورایی تو خودم فرو رفتم حوصله هیچ کس ندارم . تو شعبه دارند دعوا می کنند دارم خودم تنبیه می کنم انگار ...باید بلند شم برم و فردا بیام اما حوصله ندارم
انگار دلم می خواهد همین جا رو همین صندلی دنیا تمام شه
امید چیه دقیقا که میشنم در موردش صحبت می کنم ...
ته دلم وقتی یکی از بدبختی هاش داره برام تعریف می کنه و توقع داره من دست کنم تو کتاب قانون یه معجزه بیارم بیرون
دلم می خواهد بهش بگم ...من اشک دارم تا دلت بخواهد ولی هیچ معجزه ای نیست هیچدری بازنمیشه ..ببین روز به روز زندگی بدتر میشه
اما یه لبخند مسخره میزنم میگم صبر کن ...باز میشه این در صبح میشه این شب