زندگی عجیب و پیچیده است . از یک بازه زمانی به بعد دوران رهایی از همه چیز تمام شد .
زندگی ام شبیه فیلم های پر از هیجان شده بود با صحنه ارایی فوق العاده عجیب ، همه چیز عجیب چیده شده بود ، زمان ، باران و.....اما من ابان سال 94 ، ابان سال 95 و حتی ابان شش ماه پیش نبودم .
تمام این سالها گریستن به من اموخت که از چیزی که با تمام وجود می خواهم گذر کنم . بپذیرم حتی اگر درهای بسته باز شوند دیگر من ان ادمی نیستم که بخواهم وارد مسیر سابق بشوم .
عزیز ترین کس دنیا می تواند شخصی باشد که من از دور برایش بهترین را بخواهم ولی توان کنارش بودن را نداشته باشم .
تمام دعا ها جواب داد
به هرحال زندگی ادامه دارد.
و من به این روزها امید دارم ...