میرم تعویض روغنی ...
احساس می کنم سرم کلاه می زارن ...اما چاره چیه: یک میلون پانصد بابت روغن ایکس و وای و ضد که نمی دونم چی هستن پرداخت می کنم
میرم اپاراتی چون میخ رفته تو لاستیک ...
میرم باتری سازی چون شیشه شور کار نمی کنه
حالا همه کارها شده ..
هفته پیش هم که درخت افتاد روی ماشین ها ..مجبور بودم برم شهرداری و بیمه و...هی برم و بیام ....
بغض گلوم فشار میده..
میرم خمیر می گیرم و سیزیجات و...پیتزا درست می کنم
ظرف ها می شورم ...
به خودم نگاه می کنم یک ادم تنها ....
راستش دوست ندارم این جور جاها خودم برم ..دلم می خواست یکی بگه من حواسم بهت هست ...
اما هیچ وقت هیچ کس نبود ...
بیایید کامنت نکنیم قوی باش
من حالم از قوی بودن بهم می خوره ...