گفت همیشه پای یک زن در میان است ...وسط هر پرونده جنایی ،ذهنش می رود دنبال یک زن ...دنبال حضور یک زن ...
فکر کردم چقدر این نگاه درست است؟
چند هفته پیش مردی از پشت بام پرت شد پایین ..پرت شد یا انداخته شد ! کشته شد یا مرد ؟..پرونده باز است و زنی همیشه متهم است ...!
اقلیما زنی است وسط داستان هابیل و قابیل ،حوا زنی است با سیب سرخ!...همیشه پای یک زن در میان است !
..................
جمعه ها حوالی ساعت 1 زیر پنجره ، آواز می خواند...اوایل سرم را از پنجره بیرون می کردم و چشم هایم را می بستم،هیچ زمانی آکاردئون ساز خوش آهنگی برایم نبود حتی صدای آن پسر هم خوب نبود..اما خواندنش زندگی داشت ..یک جورایی کوچه پر میشد از زندگی ..بعد پنجره های ساختمان روبه رو باز می شد و اسکناس هایی که تو هوا می رقصید ...میوه ها و شیرینی هایی که از پتجره رها می شد ...
به تقویم من دوماه است که کسی تو این کوچه اواز نخوانده ...
......................................................
زنگ در خانه را که زدند زنی پشت ایفون لبخند می زد..نان آورده بود..نان نذری..یک قرص نان..
بوی نان داغ در وجودم دوید.
.......................................
نگار جان لطفا ادرس وبلاگت را برام بذار ...