.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

احساس می کنم زشتم 

و حتی گفتن این جمله نیز درد اور است 

این روزها به تزریق ژل لب ، رنگ کردن موهام ، مژه گذاشتن و ...فکر می کنم و تهش هیچ کاری نمی کنم چون همیشه ساده بودم 

 

تاثیر حرف های اونه می دونم 

به هرحال 

چندلر( بازیگر سریال فرندز - متیو پری ) فوت کرده و امروز هی بهش فکر می کنم و گریه می کنم  تهش اینه که من فرندز می دیدم که خوب شم اما حتی بازیگر فرندز هم نهایتا خودش کشت ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۱:۵۰
آبان

48 ساعت قبل از تولدم از در دادگاه که اومدم بیرون ،دیگه نفس ام سنگین بود .از دروخانه کنار فلوکستین خریدم ..شاید 4 سال بود که نخورده بودم ..نشستم تو ماشین و اولین قرص را خوردم و شروع کردم به زنگ زدن به مراکز مشاوره که اولین نوبت کنسلی را می خواهم 

24 ساعت قبل تولدم ، صبح رفته بودم  یکی از شهر های اطراف دادگاه  ، رسیدم  خونه و سریع رفتم مرکز مشاوره و های های گریه کردم 

تهش بهم گفت تو فقط نیاز به شنیدن داری 

راستش از اینکه پانصد هزار تومان دادم که فقط من بشنو خوش ام نیامد اما در کل سبک تر شدم 

شب تولدم 

رفیق ام مثل هرسال کنارم بود خانواده بودن ...عین از ان طرف دنیا برایم هدیه فرستاد اما حالم به ظاهر خوب بود 

میم اومد ...برایم کیک خرید..اما هیچ چیزی دیگه درست نمیشه به خصوص قلب شکسته 

صبح پریدم تو یک استخر و شنا کردم ...سرم را کردم زیر اب که سبک تر شم ...

نفر دوم نزدیک غروب زنگ زد و در یک خط گفت تولدت مبارک منم در یک جمله ممنون خداحافظ 

مکالمه مسخره ای بود و نمی فهمم ادم های رفته چرا زنگ می زنن و من احمق چرا جواب می دهم ..

به هرحال الان 31 سال سن دارم 

مشاوره می گفت من یا ادم خراب کنم 

یا جارو برقی که اشغال ها جذب می کنم که احتمالا من دومی ام 

کلاس زبان نوشتم ...باشد که ادم بشم و برم بالاخره ....

ادم دومی پیوسته تو سرم می زد که زبان نخواندم راستش را بخواهید من هیچ سالی واقعا روی زمین نشستم همیشه در حال جنگ بودم 

و حالا با تنی پر از زخم به ادامه عمر بیهوده ام می پردازم . 

 

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۲ ، ۱۸:۵۰
آبان

از دیشب حوالی ۷ بود که هی اشک ریختم تا قرص خوردم و خوابم برد. 

صبح چایی ام را که میخوردم گریه کردم ...

عصر رفتم گلستان شهدا بعد کنار گلستان ۷ تا ۸ تو ماشین یواش یواش گریه کردم و گله کردم از دست خدا 

رفیق ام زنگ زد و من کشاند جایی که نباید ...تالار عقد بودم که حالا شده بود کافه.  رستوران ..هی دست دست کردم و آخر مجبور شدم برم ...بعد زدم زیر گریه ...وسط اون رستوران من آرام اشک ریختم رفیق ام تازه فهمید عجب جایی من کشونده ...با نفر بعدی هم دفعه اول اینجا قرار داشتم ...

میبینی روزگار ...

چایی خوردیم و من گریه کردم گفت. خواب دیدم دزد به خانه ات زده ..

گفتم زده ...برده ..همه چیزم را 

بعد فکر کردم من دیگه نای ادامه دادن ندارم ...من دیگه می خواهم تمام شه ...

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۳
آبان

عید فردا برای من همیشه نحس بوده 

بچه که بودم سالگرد ازدواج پدر و مادر بود و بابا همیشه شیرینی می خرید وروز خوبی بود ...از ۹۴ به بعد شد سالی که هرسال برای اون آدم گریه های عمیق کردم ...حالا که همه چی تمام شده.  هیچ کس نیست تمام امروز گریه کردم و مطمن شدم این روز تا همیشه برای یکی نحس است 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۵
آبان

من انسان دوست داشتنی نبودم 

آدم ها از من عبور می کنند ...به سادگی ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۴ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۳۳
آبان

دلم می خواهد بیام بنویسم خبر خوب و بعد مدت ها یه خط شاد بنویسم 

اما خوشی های من نرسیده به آخر از بین می‌روند 

دلم گرفته همین ...

من آدم قوی نیستم ...انگاری تو زندگی ام هیچی نیست 

حتی نوشتن این دو خط هم سخت شده 

هیچ خوشی پایدار نیست تو ۲۴ ساعت میشه از شاد ترین آدم روی زمین یه زن تبدیل کرد به غمگین ترین ‌‌‌...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۲۴
آبان

دنبال عکسی می گردم ..از این فایل به اون فایل ...سالهای گذشته همه مثل زخم وارد قلبم می شن 

به اخرین عکس نگاه می کنم مرداد 95 بعد اون عکس دیگه هیچ وقت از خنده چشم هام ریز نشد ...

حالا به خاظر خنده اون عکس گریه می کنم ...

زندگی عجیبه ..حتی بلند گفتن یه چیزهایی خودم هم می ترسونه ...

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۵
آبان

ممکنه ایراد از من باشه 

ولی یه چیز میدونم که دیگه توان بحث الکی ندارم 

بنابراین طی بحث دیشب به این نتیجه رسیدم که رابطه به جایی نمیرسه 

هرچند که دوشب قبلش حرف این بود کی رسمی بشه 

آدمی که جدا شده به اندازه کافی ترسو هست حالا اگه نبینه ‌دیگه واقعا بدبخت میشه 

شاید اگر عقد بود میشستم پای خوبی هاش 

ولی من توان حرف الکی ندارم ...

البته مشاوره هم رفتم یه جای جدید چون مشاور خودم نبود ...

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۱
آبان

آدمی مثل من  واقعا تنها بی کس است 

این قدر از قضاوت های اینجا خستم که دیگه نوشتن اینجا را هم ندارم 

از مشاوره رفتن خسته ام ...

 

از این آدم ها خسته ام 

آخرین بار بهم گفت فکر کن یتیم هستی ...

ببین یتیم بودن خیلی موقعیت بهتری است تا وقتی نزدیکانت چاقو تو قلبت می کنن 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۲۱
آبان

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم 

صبح  تو تخت داشتم به خودم می گفتم دختر بلند شو باید بروی یک شهر دیگر دادگاه ..که تلفن زنگ خورد و مدیر دفتر مهربون گفت نیا  داد   رس  نیست . اوایل فکر می کردم اینکه یه کارمندی دلش به حال وکیلی بسوزد مشکوکه ولی حالا می دونم این تلفن ها واقعی است ...خواستم دوباره به خوابم ادامه بدهم که نشد ..هیچ پاسخ دقیقی ندارم از اینکه امروز چگونه گذشت به الکی گذروندن وقت و فکر کردن تو مغزم ...

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم ..زندگی عجیب شده ولی من هنوز جمعه کلاس رقص می رم ...و می رقص ام ..بابت چی نمی دونم ...انگار مغزم خسته است ..فکر نمی کردم امروز عصر خونه باشم که اینم خورد به برنامه ای که نمی خواستم ..هفته گذشته مجبور شدم با یه همکاری ناهار بریم باشیم ..تنها نبودم البته اما کلا حس مزخرفی بود ....دلم بیشتر می خواهد امروز تمام شه ...چراش را هم نمی دونم ...

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۷
آبان