.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

زندگی عجیب و پیچیده است . از یک بازه زمانی به بعد دوران رهایی از همه چیز تمام شد .

زندگی ام شبیه فیلم های پر از هیجان شده بود با صحنه ارایی فوق العاده عجیب ، همه چیز عجیب چیده شده بود ، زمان ، باران و.....اما من ابان سال 94 ، ابان سال 95 و حتی ابان شش ماه پیش نبودم . 

تمام این سالها گریستن به من اموخت که از چیزی که با تمام وجود می خواهم گذر کنم . بپذیرم حتی اگر درهای بسته باز شوند دیگر من ان ادمی نیستم که بخواهم وارد مسیر سابق بشوم . 

عزیز ترین کس دنیا  می تواند شخصی باشد که من از دور برایش بهترین را بخواهم ولی توان کنارش بودن را نداشته باشم . 

تمام دعا ها جواب داد 

به هرحال زندگی ادامه دارد. 

و من به این روزها امید دارم ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۴
آبان

کیومرث پور احمد ...

فکر کن خالق شب یلدا خودکشی کند ..

این مرد  برای من نماد زندگی بود ...

انگار دنیا دیگه چیزی برای ماندن ندارد ...

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۲۳
آبان

بلاک شد بعد ۷ سال ....

دم اذان..

خوبم . 

موافقین ۶ مخالفین ۲ ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۱۷
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۲
آبان

بچه تر که بودم می فهمیدم از چیدن سفره هفت سین بدش میاد و من عاشق سفره هفت سین بودم با اصرار من سفره چیده میشه تا کم کم فهمیدم متنفره ...متنفر شدم بیخیال شدم ...مثل الانی که سفره هفت سین نمی‌چیدیم و بتهم قهریم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۳
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۱۱
آبان

احساس می کنم زدم به ته دیوانه بازی 

دارم میشم شبیه آدم هایی که همیشه برام عجیب بودن 

دونستن قانون کمی گستاخ ام کرده ، عجیب رفتار میکنم . دقیقا از مثلث عشقی همیشه تعجب می کردم و حالا خودم بین اضلاعی قرار میدهم که هیچ کدوم خبر از هم ندارن 

اصلا نمی دونم این دیوانه بازی چیه که در میارم 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۴۱
آبان

Pms این جوری که میچسبی به شوفاژ و گریه می کنی 

خدا نکنه که وسط گریه ها یاد آدم های رفته هم بیافتی 

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۹
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۴۸
آبان

نمی دونم واقعا 

با گریه به مریم گفتم زندگی ام شبیه فیلم ها شده 

اونقدر عجیب که حتی نوشتن اش هم سخته

امشب  نوبت مشاوره گرفتم . تو این هفته از بس گریه کردم  و استرس کشیدم تبخال زدم 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۲۷
آبان