.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

 در فیلم لیلا ، وقتی هووی لیلا با لباس عروس، وارد خونه میشه ، لیلا چادر سیاه سر می کنه و می دود تو خیابان ...

تو تاریکی ...و برنمی گردد تا اخر فیلم که عروس رفته و کودکی مانده ....

حالا من لیلام ...که دلم می خواهد چادر سیاهم سر کنم و تو سیاهی گم بشم ...


 تصور اینکه روزها و شبهایی که دارم اشک می ریزم ،میم و  خانوده اش تو مهمونی های بعد عقد خواهرش شادند.دلم را اشوب می کنه.شاید دارم حسود می شم ولی من صدای داد زدن های خواهرش را فراموش نمی کنم.عکس هایی که از میم و اون ادم ها می زاشت پروفایل را یادم نمی ره .شب هایی که گریه می کنم و فراموش نمی کنم.الان نیاز دارم که برم تو سیاهی گم شم ..

جمعه رفتم بالای کوه اما کوه هم حالم خوب نکرد ..گلستان شهدا ارومم نمی کنه ...

دلم محرم می خواهد ...بشینم تو سیاهی زار بزنم ...

مهر که بیاد یه 27 ساله تنها هستم که هزار تا زخم روی روح اش هست .

باید زبان بخونم اما فقط یه کلمه ها زل می زنم ..من می ترسم ...

امروز  احساس کردم قلبم درد می کنه .انگاری یه چاقو تو قلبم هست که با هر نفس درد می کشم 

بعد این همه سال ، دیگه حوصله مشاوره رفتن ندارم ...

سه هفته است سکوت کردم و هیچ کس نمی دونه تو دلم چقدر اشوبه ...چقدر حالم خرابه ...

اگه اینجا می نویسم فقط واسه اینه که خالی شم. وبلاگ برای من حکم چاهی داره که سرم می کنم توش بلند بلند گریه می کنم. 

پ ن: مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

پ ن : خدایا فقط تو را دارم ...

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۲
آبان

من از تنها مردن می ترسم ....

من از تنها بودن می ترسم ...

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۱
آبان
خدا در دوجا به بندگانش می خندد !
یکی زمانی که همه دست به دست هم می دهند تا یکی را ذلیل کنند و خدا نمی خواهد 
و زمانی که همه دست به دست هم  می دهند تا کسی را عزیز کنند و خدا نمی خواهد .

به شغلی که خواستم، نرسیدم و هنوز وقتی صورت جلسه می نویسم.حسرت دارم ولی روزی هزار بار خدا را شکر می کنم .که ابروی امروزم به خاطر نگاه خدا است .ناامید می شم. خسته می شم اما تهش دلم گرم است که خدا هست . گلستان شهدا رفتم و با کسی حرف زدم .دلم اروم تر شد.گفت اگه مطمنی که بهشت و جهنمی هست صبور باش و معامله کن با خدا و منتظر اتفاق دنیوی نباش .راست می گفت.باید صبورتر باشم .

این چند روز دنیا تار بود.نفس کم می اوردم و حواسم خیلی سرجاش نبود.مثل امروز که داشتم صورت جلسه دادخوست ملاقات با فرزند را می نوشتم وپیوسته صدای موبایل می اومد و من اعصابم بهم ریخته بود که حاج اقا چرا گوشیش را جواب نمیده .کارم که تمام شد به گوشی موبایلم نگاه کردم .زنگ خط دوم خودم بود ...

شعبه خانواده ،شعبه عجیبی است.طلاق سن ندارد.زندگی سی ساله، اعتیاد ضرب و جرح.مشکلات جنسی و بدبینی ،درخواست شنود تلفن همسر ،زن هایی با صورت کبود.بچه های طلاق .زن های دوم.زن های پارتی و مهمونی مختلط ،دادخواست تمکین ،خونه های اجاره ای صوری ، مهریه های بذل شده..خیلی وقت ها سرم درد گرفت.دلم خواست گریه کنم. شاید به دلیل تجربه شخصی ام زیادی حساس ام . فردا شعبه اقای نون تمام میشود .و می تونم بگم اگر همه قضات خانواده مثل اقای نون بودند،دنیا جای بهتری بود. 

زندگی خودم تو کما است .
 اینجا غم است و ان طرف شادی،درک این همزمانی برام سخت است. اما توکل می کنم به خدا. 

به نظرم قوی ترین زن ها ،زن هایی هستند که مهریه شان را می بخشند و حضانت فرزند را می گیرند . 
با اعتقاد الان ام هیج وقت دلم نمی خواهد فرزندی به دنیا بیاورم ...

پ ن : من اندوهگین نیستم . من اندوه جهانم . در سینه ام سرزمینی است که می گرید . ( غادة السمان )

۲۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۴۴
آبان
درد به یه جایی می رسه که تو خودت مچاله می شی ..
دیگه دلت نمی خواهد با هیچ کس حرف بزنی ...دلت می خواهد از تمام افراد اشنا فرار کنی و تو خیابان یک غریبه را بغل کنی و زار زار گریه کنی ..
من نمی تونم تصمیم بگیرم ..
هرچند که قرار نیست من تصمیم بگیرم ..


موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۹:۳۵
آبان
تنها چیزی که واقعا خوشحالم می کنه مرگ است . زندگی طعم مزخرفی به خودش گرفته که دهانم را شیرین نمی کند . این حس ام ناشی از دوست داشتن نیست . ناشی از خستگی  و نفهمیدن و نرسیدن است . مثل خوره افتاده به جانم که نکنه تمام این مدت  کسی جای من بود و من نمی دونستم . نشانه ها ....

خبر مرگ ب و همسرش را شنیدم از ته دل فقط به خدا گفتم کاش من جای ب مرده بودم .ب و همسرش خوشبخت بودند و سالهای سال می تونستند تو عکس های دونفره لبخند بزنند . به نظرم مرگ هم عادلانه نیست .

پنج شنبه کوه رفتم و حالم خوب نشد.راستش باید بپذیرم .ادم هایی مثل من خوب نمی شند.برای اینکه طعم شکست از دهانم نمی رود ...
( این تیکه را پاک کردم .دلم می خواهد فراموش کنم )

زود رنج شده ام یا نه نمی دونم .اما  ادم های اطراف ام را الک می کنم ..دلم می خواهد اینستا  را دی اکتیو کنم  
و ارتباط ام را با ادم ها محدود تر از اینی که هست بکنم .قضاوت ادم ها و نیش و کنایه هاشون دلم را می شکاند.
اگر امید اخرین چیزی است که ادمی را زنده نگه می دارد من امید ندارم . 
۱۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۴
آبان

لیوان گرفتم زیر شیر اب ...بعد بلند بلند گریه کردم  ...

باید قوی تر از این باشم ..

امتحانم که تمام شد ...رفتم....منتظرم بود...قدم اول...

نوشتم که یادم نره ۴ خرداد چی کشیدم ...تب کرده ام ...از غم 

و هیچ کس نمی دونه من تنهایی درد میکشم ...دلم داد زدن میخواهد ...

۰۴ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۸
آبان