دل سرگشته ی ما غیر تو را ذاکر نیست
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۸ ق.ظ
بازارچه ای بود که جوان ها غرفه اجاره می کنند و کارهایشان را می فروشند ..مانتو ،دستبند و مجسمه و...دختر با مانتو گل گلی و موهای بافته منتظر بود ...پسر که رد شد با تامل به دنبالش رفت و وسایلش را پرت کرد روی زمین، پسر برگشت و نگاه کرد ؟، دخترگفت ..تو اینجایی؟ چه جالب که دیدمت ...میشه کمک کنی ؟
فکر کردم دختر چقدر عالی ،اتفاقی را که می خواست ساخت ..اتفاق ،اتفاقی نیست ..!
.....................................
مسلمان شد... بعد از 35 سال زندگی،از وسط اروپا ، زندگی اش را در دوتا چمدان ریخت ، اولش آمد، فارسی یاد بگیرد اما حالا شهادتین گفت ، چقدر دلم می خواست فرانسه می فهمیدم که برایم بگوید خدا را چگونه فهمید ...
............
گفت : حیف تو است ، تمام بعدظهر فکر کردم و از خودم پرسیدم حیف من است ؟.جوابی نداشتم ....! .......
فکر کردم چقدر دلم یک ارامش بی نهایت می خواهد ..چقدر دلم چیزی را می خواهد ...
چقدر دلم خوب بودن می خواهد ...چقدر دلتنگم ...
عکس : گلدانم گل داده و شده دلخوشی این روزهایم ،برای گل هایش عاشقانه می خوانم ..
پیشنهاد : چرا رفتی همایون شجریان ..جان می دهد برای گریستن ..!
می دانم آشوب و پراکنده نوشتم ..ببخشید ...
۹۴/۰۵/۲۲
k