مسافر صندلی ۱۲
نشستم تو اتوبوس که برگردم
دختر که صندلی عقب نشسته ..پیوسته قربان صدقه سعید عشقش میرود ...
و من دستم را می کنم تو پالتو ام و سردمه ...
دیروز با کوله پشتی و موبایلم نشستم سر جلسه ازمون .و نا منظم ترین ازمون عمرم را شرکت کردم .سوال ها پک شده نبود . قبل ازمون خیلی ها شروع به زدن کردن ...
هیچ کس حواسش به تقلب ها نبود . دفترچه ها یکسان بود. چیزی در حد فاجعه دفتر چه پر اشکالات مفهومی بود و پشت بلند گو خوانده میشد که فلان سوال تصیح شود ..
خلاصه بگم خدمتون که سوال ها به راحتی قبل ازمون قابل فروختن بود .
پ ن :رفتم کهف شهدا و بهشون گفتم چقدر دلتنگم .
شب قبل ازمون فهمیدم میم ازدواج کرده ..خوشحال شدم براش ...میم یه زمانی خواستگارم بود .و من بین دو تا میم تصمیم گرفتم کسی انتخاب کنم که اشتباه بود ...اما می دونم که میم دوم هم ادم من نبود. احساس می کنم بزرگ شدم نه اندازه ۲۵ سال ...اندازه تمام درد هام بزرگ شدم ...
و یه خوشحالی بزرگ دارم...انشالله تو همین ماه میرم پیش امام رضا ...دلم پر میزنه بشینم روبه روشون ...گریه کنم ..گله کنم ..کاشکی دست پر برگردم ...
پ .ن :با تشکر از بخاری اتوبوس .ماه خوشگل امشب
فقط مجبورم گشت ارشاد را برای بار دوم ببینم :((هنذفری ام گم شده :((