شاید مردم حواسم نیست
يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۴۴ ب.ظ
تنها چیزی که واقعا خوشحالم می کنه مرگ است . زندگی طعم مزخرفی به خودش گرفته که دهانم را شیرین نمی کند . این حس ام ناشی از دوست داشتن نیست . ناشی از خستگی و نفهمیدن و نرسیدن است . مثل خوره افتاده به جانم که نکنه تمام این مدت کسی جای من بود و من نمی دونستم . نشانه ها ....
خبر مرگ ب و همسرش را شنیدم از ته دل فقط به خدا گفتم کاش من جای ب مرده بودم .ب و همسرش خوشبخت بودند و سالهای سال می تونستند تو عکس های دونفره لبخند بزنند . به نظرم مرگ هم عادلانه نیست .
پنج شنبه کوه رفتم و حالم خوب نشد.راستش باید بپذیرم .ادم هایی مثل من خوب نمی شند.برای اینکه طعم شکست از دهانم نمی رود ...
( این تیکه را پاک کردم .دلم می خواهد فراموش کنم )
زود رنج شده ام یا نه نمی دونم .اما ادم های اطراف ام را الک می کنم ..دلم می خواهد اینستا را دی اکتیو کنم
و ارتباط ام را با ادم ها محدود تر از اینی که هست بکنم .قضاوت ادم ها و نیش و کنایه هاشون دلم را می شکاند.
اگر امید اخرین چیزی است که ادمی را زنده نگه می دارد من امید ندارم .
۹۸/۰۴/۰۹