شبی که بارون میبارید ..
چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم ..
بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن .ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر ناامیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه.عصر گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن ...رها کن ..من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه.همه ماپرنده های تو قفس ایم ..فقط من دیگه رویای پرواز ندارم
هیچکس رها نمیشه و همه ی ما توی یه قفس لعنتی حبسیم آبان
منم حال و روزی مثل تو دارم این روزا...واقعا لعنت بهش