اذر
در من همه چیز مرده است . پشت ماشین ..وسط میدون فکر کردم چقدر رانندگی ات را دوست داشتم . بعد یهو بغض ام گرفت. کیسه ابجوش ام بغل کردم و دارم این پست را می نویسم . این هفته به اندازه اون مرداد جهنمی سوختم اما هیچ کس نفهمید ..بلد شدم شبیه خودم نباشم ..به طرز احمقانهای از دست خودم عصبانی ام ..یه وقت هایی به مامان میگم دلم یه دوست پسر می خواهد ..خنده داره ..من هیچ وقت همچین چیزی تجربه نکردم اما از خودم عصبانی ام ...دم گلستان شهدا به مامان گفتم باهمه شون قهرم ..یادشون رفته چقدر زار زدم چقدر التماس کردم ...دلم تنگه ..واسه خودم بیشتر از همه دنیا ...مرحله دوم اختبار هنوز برگزار نشده ..دلم می خواهد زودتر تمام شه ..بلکه بشینم سر تز نا نوشته ام ...هرچقدر می خواهم ادای ادم های قوی را در بیارم ..تو دلم یه دختر بچه است که دلش تنگه ...
هوای اون دختربچه ی ته دلت رو داشته باش آبان، نذار انقدر توی خودش باشه و نادیده اش نگیر.