.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

روایت زن بودن در سرزمین من

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۴۶ ب.ظ

داستان  اول :

با واسطه زنی پیام داده که ساکن یکی از شهرهای مذهبی است.زن تابعیت یکی از کشورهای عرب زبان را دارد.با دو بچه و مهریه 4 هزار دلار.زوج هیچ اموالی به نام اش نیست.درب منزل را قفل می کند و درگیری و ضرب جرح ... موبایل زن را بعد هر دعوا جمع می کند.و با چندین زن صیغه ای درارتباط است و گویا یکی از زن ها را هم به منزل اورده است.از زن چندین بار شکایت کرده و حکم تمکین گرفته درحالی که زن از ارا قبلی هیچ مدرکی ندارد که بدونیم کجای کار ایستادیم .محض رضا خدا یکی از شرایط ضمن عقد که به زن اجازه طلاق می دهد امضا نشده است و مرد هر روز اصرار دارد که از زن رضایت محضری بابت ازدواج دوم بگیرد.

داستان دوم 

پدر 17 سال پیش ازدواج مجدد کرده است و زن را با دو بچه تنها گذاشته است.پدربزرگ منزلی را برای زندگی در اختیار نوه ها گذاشته بود. امسال  پدر بزرگ فوت کرد. وراث حکم تخلیه را گرفته اند.درب منزل دو تا دختر بچه 18 ساله را کتک زدند و چون شاهد نداشتند نتواستند در دادگاه ثابت کنند. 

داستان سوم 

زن با یک بچه 9 ماه از منزل شبانه بیرون شده است.شوهر معتاد است .زن سواد ندارد و حتی متوجه راهنمایی که می کنم نمی شود ...

داستان چهارم 

زن 10 سال پیش با یک پسر 6 ساله جدا شده است و اکنون پسر 16 ساله رو به روی من ایستاده است با حسابی که بانک بسته است به استناد اینکه قیم حساب بانکی را باز نکرده است .و پدری که نیست ..

 

روایت زن بودن در چهارچوب این قوانین ..زن های بدون پول ..بدون حمایت...این داستان ادامه دارد ...فقط من روز به روز تحلیل تر می رم ...این بار به مشاورم گفتم هربار میرم دادگاه خانواده درد می کشم ..

موافقین ۸ مخالفین ۱ ۹۹/۱۱/۰۵
آبان

نظرات  (۹)

۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۹ محسن رحمانی

سلام 

چه دنیای بدی شده . خوب دادگاه خانواده نرید .

پاسخ:
سلام‌
ناگزیرم ...
۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۱۲ شارمین امیریان

سلام.

چقدر دردناک... 😔

پاسخ:
سرم داره میترکه شارمین ...دلم واقعا عصای جادویی می خواهد 
۰۵ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۵۴ ارکیده ‌‌‌‌

چه اعصاب و روانی میخواد دیدن این همه ظلم، بدبختی، بی کسی...

 

من فقط گاهی به فراخور رشته ام، این ها رو میشنوم. روزم از بین میره... خدا کمکت کنه آبان عزیزم...

پاسخ:
خدا به همه ما کمک کند ...
می دونی اغلب  فکر می کنند ..عادی میشه ولی نمیشه ...اینکه هیچ کاری نمی تونم بکنم خستم می کنه ..
۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۲۷ آرزو ﴿ッ﴾

روایت تلخی‌ست.

خیلی سخته مدام این روایت‌ها رو شنیدن و شاید احساس ناامیدی و عجزی که بعدش به آدم دست می‌ده. خداقوت بهتون. :)

پاسخ:
واقعا احساس می کنم ..بخشی از افسردگی ام ناشی از همین شنیدن ها است ...

۰۶ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۴ درنای کاغذی

یه مورد مشابه زندگی خواهر من بود. مردی که خودش رو صاحب ماشین و پس انداز خواهرم میدونست و بعد از ازدواج به این نتیجه رسیده بود که دوست ندارم زنم کار کنه. حتی 3 ماه هم زیر یه سقف زندگی نکردن، کتک کاری، توهین، طلبکاری.

مضحکه حتی مهریه هم که انقدر از وجودش مینالن کمک دست زن ها نیست. از جز به جز فرهنگ و قوانین این خراب شده بیزارم.

پاسخ:
متاسفم برای حسی خواهرت ..خودم و زن های مشابه  تجربه کردیم 
مهریه ..عملا هیچ تاثیری ندارد ...هیچی ..

هیچی ندارم بگم حقیقتش... کافیه همه مون یه نگاه به دور و برمون بندازیم تا صدها و هزاران نمونه اینجوری ببینیم... هیچ وقت هیچ کسی دلش به حال زن ها نسوخته تو این مملکت داغون.

پاسخ:
واقعا هیچ کس هیچ وفت 
بدبختی اینه که ما زن ها هم برای خودمون کاری نمی کنیم ..همه پذیرفته ایم 

از قوانین درب و داغون و دنیایی که با زنا خیلی بی‌رحم‌تره که بگذریم... راستش باید بگم شغل سختی داری!! هر روز دیدن آدمای پر از درد و رنج واقعا سخته... من فقط یه بار پام به دادگاه باز شده، که خودت کامل در جریانی. تازه دادگاهی که ما بودیم فک کنم مدلشم از اینا نبود، اکثر درگیریا بحث مالی بود فقط. ولی دیدن اون همه آدم ناراحت و درمونده حس بدی داشت.

اما مطمئنم بعد یه مدت قوی میشی.

پاسخ:
واقعا فضایی دادگاه خیلی غمناکه ‌....یه وقت هایی میگم بهترین شعل دنیا ارایشگری است ...همه خوشحال میان :)

بی چاره زن ها

پاسخ:
واقعا

واقعا سخته شنیدن این داستانها

پاسخ:
بهنام بیا بیان 
کجایی تو ؟ 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">