.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

همین طوری

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۲۷ ب.ظ

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم 

صبح  تو تخت داشتم به خودم می گفتم دختر بلند شو باید بروی یک شهر دیگر دادگاه ..که تلفن زنگ خورد و مدیر دفتر مهربون گفت نیا  داد   رس  نیست . اوایل فکر می کردم اینکه یه کارمندی دلش به حال وکیلی بسوزد مشکوکه ولی حالا می دونم این تلفن ها واقعی است ...خواستم دوباره به خوابم ادامه بدهم که نشد ..هیچ پاسخ دقیقی ندارم از اینکه امروز چگونه گذشت به الکی گذروندن وقت و فکر کردن تو مغزم ...

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم ..زندگی عجیب شده ولی من هنوز جمعه کلاس رقص می رم ...و می رقص ام ..بابت چی نمی دونم ...انگار مغزم خسته است ..فکر نمی کردم امروز عصر خونه باشم که اینم خورد به برنامه ای که نمی خواستم ..هفته گذشته مجبور شدم با یه همکاری ناهار بریم باشیم ..تنها نبودم البته اما کلا حس مزخرفی بود ....دلم بیشتر می خواهد امروز تمام شه ...چراش را هم نمی دونم ...

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲/۰۵/۱۴
آبان