.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

خیلی دلم می خواهد یه چیزهایی را بنویسم اما از قضاوت شدن می ترسم ...

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۱۰
آبان

اگر بخواهم رو راست باشم 

احساس عدم کفایت و هیچی نشدن در زندگی داره من میکشه 

البته که چیزهایی زیادی هستن که من را میکشن 

دو تا از صمیمی ترین دوستام مهاجرت کردن ازدواج کردن و موفق آن ..درس میخونن تو بهترین دانشگاه های دنیا 

من چی 

یه آدم با یک عالمه شکست قانونی و عاطفی ...

ما همه یه دانشگاه بودیم ..همه تو یه رنج علمی و رتبه بودیم ...

کی میدونه رو پیشونی آدم سرنوشت چی نوشته 

آره عزیزم من مدت ها است گند زدم 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۲۲
آبان

نمیدونم چه مرگم شده 

تا حدودی البته میدونم 

من دوبار با دو تا آدم شرکت نفتی در ارتباط بودم 

و یک بار هم با یک کاپیتان کشتی رفتم بیرون

الان واقعا نمیدونم چه مرگمه که صبح تا شب تو پیج کاپتان های کشتی و شرکت نفت میچرخم 

آره من عاشق کار کردن رو دکل حفاری ام 

عاشق کار اقماری 

حالا که کراش زدم روی کشتی رانی عاشق اونم هستم

کاش پسر بودم زمان بر می‌گشت عقب 

خدایا من 

چمه ..هی میشینم با ولع پیج هاشون دنبال میکنم 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۸
آبان

از اشتغالات ذهنی ام کار کردن است یا شاید بهتر بگم ترس از کار نکردن 

ادمی که شغل ازاد داره  این ترس را تجربه می کند ،اونم منی که همیشه زندگی خانوادگی ام، زندگی کارمندی بوده است این همیشه گوشه ذهن ام هست اما ترس اصلی ام نیست 

دارم با مامان فیلم می بینم: بازیگر فیلم می زنه زیر گریه که می ترسم.دارم می میرم هیچ کس را ندارم ..خودم تنهایی را انتخاب کردم 

مامان میگه می ترسم توهم این جوری شه زندگی ات .می خندم می گم مگه چشه، همه می میریم اول و اخرش ...دروغ می گم من از تنها مردن می ترسم ..از بی کسی می ترسم 

ادم ها با من کاری کردن که دیگه حوصله اشنا شدن با کسی را ندارم 

حوصله روایت جدایی و گم شدن ادم ها ...انگاری وقتی  می فهمن جدا شدم تبدیل به ادم جذامی می شم که حتی لایق پیام خداحافظی هم نیست. 

.............................

از عیجب ترین تجربه های این چند وقت رفتن به سرقرار سنتی با ادمی بود که بعدش دوست دخترش پیام داد و گفت 10 ساله باهاش هست و می خواهد حقایقی بگه ...پاسخ من چی بود ..گفتم جواب من منفی است نیازی به صحبت نیست ...پاشده بود رفته بود دم دفتر که باهام حرف بزنه ..مردم عجیب شدن ..حتی ترسناک ...

خیلی مونده تا تولدم ولی دلم می خواهد امسال برای تولدم برم پاراگلایدر ...کاشکی یکی مهر ماه این را یادم بندازه ...

دلم مزرعه افتابگردان می خواهد ...

دلم ناامید است داره چنگ می ندازه که زنده بمانه

مدت ها است موهای ساده ام  خستم کرده ..اهل کوتاه کردن نیستم اهل رنگ کردن هم نیستم اما از خودم کلا راضی نیستم  ...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۳ ، ۱۷:۳۸
آبان

میرم تعویض روغنی ...

احساس می کنم سرم کلاه می زارن ...اما چاره چیه: یک میلون پانصد بابت روغن ایکس و وای و ضد که نمی دونم چی هستن پرداخت می کنم 

میرم اپاراتی چون میخ رفته تو لاستیک ...

میرم باتری سازی چون شیشه شور کار نمی کنه 

حالا همه کارها شده ..

هفته پیش هم که درخت افتاد روی ماشین ها ..مجبور بودم برم شهرداری و بیمه و...هی برم و بیام ....

بغض گلوم فشار میده..

میرم خمیر می گیرم و سیزیجات و...پیتزا درست می کنم 

ظرف ها می شورم ...

به خودم نگاه می کنم  یک ادم تنها ....

راستش دوست ندارم این جور جاها خودم برم ..دلم می خواست یکی بگه من حواسم بهت هست ...

اما هیچ وقت هیچ کس نبود ...

بیایید کامنت نکنیم قوی باش 

من حالم از قوی بودن بهم می خوره ...

۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۲۰
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۲۸
آبان

تو دلم انگاری رخت می شورن چراش را هم نمی دونم 

حوصله ام نابوده 

اکانت اجتماعی تمام ادم های رفته زندگی ام را چک می کنم 

پیش دکتر ش اون هفته رفتم های های گریه کردم تهش بهم گفت مثلا ادم به تو چی بگه ..خودت مثلا باسوادی اینم وضعیت وکیل جامعه ..

بعدم من اشکام جمع کردم و زدم بیرون ..

الان فقط خالی ام بهش گفتم احساس میکنم ناکافی ام ..احساس می کنم دوست داشتنی نیستم ...

گفتم اقای دکتر بیام دوباره ..گفت نه ...برو به داشته ها نگاه کن 

من هرچی نگاه میکنم خالی ام 

مثل امشب که دلم می خواهد یکی تو دنیا پیام بده و فقط بگه بین فلانی من هستم ...

اما قسمت نمیشه ...

تو دلم رخت می شورن ..یه وقت هایی میگم کاش گذاشته بودم میم بیاد حتی هموم هر چند ماه یه بار بهتر این وضعیت نبود ..

خیلی خالی ام از همه چیز 

ادم ها وقتی می فهمن یه بار جدا شدم انگار جذام دارم ...

مامان میگه از شغلت می ترسن ...من اخه چه ترسی دارم ...چه می دونم ...

 

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۵۴
آبان

احساس بخشنده بودن ام از دست داده ام 

عملا دادخواست و لایحه پرونده را برای همکارم می نویسم چون توانش را نداره اما پرونده اون هست قبلا به سادگی این کار را برای همه می کردم . الان این پسره که مال یه شهر دیگه است صرفا یه پرونده مشترک داشتیم هی زنگ میزنه سوال می پرسه حقیقت دلم نمی خواهد جواب دهم 

یعنی معتقدم خوب برو بخون یادبگیر ساده ترین اش اینه که زنگ بزنی بپرسی بعدهم ما صنمی نداریم که تو از من هی می پرسی ! 

خسیس شدم انگار 

ژل لب تزریق کردم . 

احساس عدم رضایت مرا خواهد کشت 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۳۵
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ دی ۰۲ ، ۱۵:۳۹
آبان

کارم که تمام شد زنگ زدم الف گفت بیا خورشت کرفس دارم میپزم گفتم دوست پسرت می اد می خوره ..خندید..خندیدم در ظاهر اما چرت بود خنده ام .قبلش مسیر اصفهان به بهارستان را گریه کرده بودم و رفته بودم دادگاه ..مسیر برگشت هم گریه کرده بودم ..بی صدا ..یه جوری که نمی دونم چه جوری است اشکام میریزه ..انگار بدنم قدرت تاب اوری دیگه نداره .صبحونه نخورده بودم ....رفتم یه سیب زمینی گرفتم ...رفتم تو پارک ...یه جایی که فکر می کردم هیشکی 1. 30 ظهر نمیره ..اما دو تا فنچ عاشق اومدن ...بلند شدم اومدم خونه ..ناهار دیگه نخوردم تا الان که ساعت 9 شب و معده ام تیر می کشه ولی معده ام ترش می کنه و دهانم تلخه ...اشکام داره می ریزه ..ظهر یک دفعه خوابیدم ..منی که هیچ سابقه نداره بخوابم از ساعت پنج تا الان فقط زل زده بودم به لب تاب به زور یه تجدید نظر نوشتم ...احساس تهی بودن دارم ظهر به الف گفتم واقعا به زور روی پاهام بند هستم ..زنگ زدم یه جای نوبت گرفتم واسه 23 بهمن ..انگار صد سال دیگه است این 23 بهمن ..این ها می نویسم که بلکه ذهن ام سبک شه ...

نمی دونم شاید همه این حال بدم مال نزدیکی 8 دی باشه ..

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۴
آبان