صبح یه دادگاه مهم داشتم از اون دادگاه ها که هر وکیلی میتوانست با نمدش یه کلاه معروفیت درست کنه ...اما بی سر و صدا رفتم اومدم قسمت دردناک اش این بود که حق الوکاله همکارم که وکیل معروف پرونده بود ده برابر من بود و کار خاصی هم نکرد ..از کلاس گذاشتن همکارهام خسته ام قشر ما یه جوری که همه خاطرات خفن از پرونده های خفن تعریف میکنن که به نظرم بالای ۹۰ درصد دروغ میگن
عصر یه تماس عجیب از همکاری داشتم که چرا تو اون پرونده استعفا دادیم وکیل یکی از متهمین پرونده بود ...
این وسط ها های های گریه کردم ...من به اون قاتل هایی فکر کردم که قاتل نیستن و قتل گردن میگیرن اگه الان کسی بیاد این کار ازم بخواهد قبول میکنم..من جرات مرگ خودخواسته ندارم ولی هرچی زور میزنم زندگی ام هیچی نداره
حتی این دویدن برام مهم نیست ...پول و پرونده و دانشگاه هرچیزی برام اهمیت ندارد
همه کار کردن ام واسه اینه خدا دست جلو کسی دراز نکنه
که این جماعت نابودم کردن