.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

از دیشب حوالی ۷ بود که هی اشک ریختم تا قرص خوردم و خوابم برد. 

صبح چایی ام را که میخوردم گریه کردم ...

عصر رفتم گلستان شهدا بعد کنار گلستان ۷ تا ۸ تو ماشین یواش یواش گریه کردم و گله کردم از دست خدا 

رفیق ام زنگ زد و من کشاند جایی که نباید ...تالار عقد بودم که حالا شده بود کافه.  رستوران ..هی دست دست کردم و آخر مجبور شدم برم ...بعد زدم زیر گریه ...وسط اون رستوران من آرام اشک ریختم رفیق ام تازه فهمید عجب جایی من کشونده ...با نفر بعدی هم دفعه اول اینجا قرار داشتم ...

میبینی روزگار ...

چایی خوردیم و من گریه کردم گفت. خواب دیدم دزد به خانه ات زده ..

گفتم زده ...برده ..همه چیزم را 

بعد فکر کردم من دیگه نای ادامه دادن ندارم ...من دیگه می خواهم تمام شه ...

 

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۲۳:۱۳
آبان

عید فردا برای من همیشه نحس بوده 

بچه که بودم سالگرد ازدواج پدر و مادر بود و بابا همیشه شیرینی می خرید وروز خوبی بود ...از ۹۴ به بعد شد سالی که هرسال برای اون آدم گریه های عمیق کردم ...حالا که همه چی تمام شده.  هیچ کس نیست تمام امروز گریه کردم و مطمن شدم این روز تا همیشه برای یکی نحس است 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۵
آبان

من انسان دوست داشتنی نبودم 

آدم ها از من عبور می کنند ...به سادگی ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۴ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۹:۳۳
آبان

دلم می خواهد بیام بنویسم خبر خوب و بعد مدت ها یه خط شاد بنویسم 

اما خوشی های من نرسیده به آخر از بین می‌روند 

دلم گرفته همین ...

من آدم قوی نیستم ...انگاری تو زندگی ام هیچی نیست 

حتی نوشتن این دو خط هم سخت شده 

هیچ خوشی پایدار نیست تو ۲۴ ساعت میشه از شاد ترین آدم روی زمین یه زن تبدیل کرد به غمگین ترین ‌‌‌...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۲۴
آبان

دنبال عکسی می گردم ..از این فایل به اون فایل ...سالهای گذشته همه مثل زخم وارد قلبم می شن 

به اخرین عکس نگاه می کنم مرداد 95 بعد اون عکس دیگه هیچ وقت از خنده چشم هام ریز نشد ...

حالا به خاظر خنده اون عکس گریه می کنم ...

زندگی عجیبه ..حتی بلند گفتن یه چیزهایی خودم هم می ترسونه ...

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۵
آبان

ممکنه ایراد از من باشه 

ولی یه چیز میدونم که دیگه توان بحث الکی ندارم 

بنابراین طی بحث دیشب به این نتیجه رسیدم که رابطه به جایی نمیرسه 

هرچند که دوشب قبلش حرف این بود کی رسمی بشه 

آدمی که جدا شده به اندازه کافی ترسو هست حالا اگه نبینه ‌دیگه واقعا بدبخت میشه 

شاید اگر عقد بود میشستم پای خوبی هاش 

ولی من توان حرف الکی ندارم ...

البته مشاوره هم رفتم یه جای جدید چون مشاور خودم نبود ...

 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۱۱
آبان

آدمی مثل من  واقعا تنها بی کس است 

این قدر از قضاوت های اینجا خستم که دیگه نوشتن اینجا را هم ندارم 

از مشاوره رفتن خسته ام ...

 

از این آدم ها خسته ام 

آخرین بار بهم گفت فکر کن یتیم هستی ...

ببین یتیم بودن خیلی موقعیت بهتری است تا وقتی نزدیکانت چاقو تو قلبت می کنن 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۲۱
آبان

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم 

صبح  تو تخت داشتم به خودم می گفتم دختر بلند شو باید بروی یک شهر دیگر دادگاه ..که تلفن زنگ خورد و مدیر دفتر مهربون گفت نیا  داد   رس  نیست . اوایل فکر می کردم اینکه یه کارمندی دلش به حال وکیلی بسوزد مشکوکه ولی حالا می دونم این تلفن ها واقعی است ...خواستم دوباره به خوابم ادامه بدهم که نشد ..هیچ پاسخ دقیقی ندارم از اینکه امروز چگونه گذشت به الکی گذروندن وقت و فکر کردن تو مغزم ...

اینکه دقیقا چه مرگم هست را نمی دونم ..زندگی عجیب شده ولی من هنوز جمعه کلاس رقص می رم ...و می رقص ام ..بابت چی نمی دونم ...انگار مغزم خسته است ..فکر نمی کردم امروز عصر خونه باشم که اینم خورد به برنامه ای که نمی خواستم ..هفته گذشته مجبور شدم با یه همکاری ناهار بریم باشیم ..تنها نبودم البته اما کلا حس مزخرفی بود ....دلم بیشتر می خواهد امروز تمام شه ...چراش را هم نمی دونم ...

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۷
آبان

زندگی عجیب و پیچیده است . از یک بازه زمانی به بعد دوران رهایی از همه چیز تمام شد .

زندگی ام شبیه فیلم های پر از هیجان شده بود با صحنه ارایی فوق العاده عجیب ، همه چیز عجیب چیده شده بود ، زمان ، باران و.....اما من ابان سال 94 ، ابان سال 95 و حتی ابان شش ماه پیش نبودم . 

تمام این سالها گریستن به من اموخت که از چیزی که با تمام وجود می خواهم گذر کنم . بپذیرم حتی اگر درهای بسته باز شوند دیگر من ان ادمی نیستم که بخواهم وارد مسیر سابق بشوم . 

عزیز ترین کس دنیا  می تواند شخصی باشد که من از دور برایش بهترین را بخواهم ولی توان کنارش بودن را نداشته باشم . 

تمام دعا ها جواب داد 

به هرحال زندگی ادامه دارد. 

و من به این روزها امید دارم ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۴
آبان

کیومرث پور احمد ...

فکر کن خالق شب یلدا خودکشی کند ..

این مرد  برای من نماد زندگی بود ...

انگار دنیا دیگه چیزی برای ماندن ندارد ...

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۲۳
آبان