.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

بلاک شد بعد ۷ سال ....

دم اذان..

خوبم . 

موافقین ۶ مخالفین ۲ ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۱۷
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۲۲
آبان

بچه تر که بودم می فهمیدم از چیدن سفره هفت سین بدش میاد و من عاشق سفره هفت سین بودم با اصرار من سفره چیده میشه تا کم کم فهمیدم متنفره ...متنفر شدم بیخیال شدم ...مثل الانی که سفره هفت سین نمی‌چیدیم و بتهم قهریم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۲۳
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۱۱
آبان

احساس می کنم زدم به ته دیوانه بازی 

دارم میشم شبیه آدم هایی که همیشه برام عجیب بودن 

دونستن قانون کمی گستاخ ام کرده ، عجیب رفتار میکنم . دقیقا از مثلث عشقی همیشه تعجب می کردم و حالا خودم بین اضلاعی قرار میدهم که هیچ کدوم خبر از هم ندارن 

اصلا نمی دونم این دیوانه بازی چیه که در میارم 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۴۱
آبان

Pms این جوری که میچسبی به شوفاژ و گریه می کنی 

خدا نکنه که وسط گریه ها یاد آدم های رفته هم بیافتی 

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۴۹
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۴۸
آبان

نمی دونم واقعا 

با گریه به مریم گفتم زندگی ام شبیه فیلم ها شده 

اونقدر عجیب که حتی نوشتن اش هم سخته

امشب  نوبت مشاوره گرفتم . تو این هفته از بس گریه کردم  و استرس کشیدم تبخال زدم 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۲۷
آبان

شما را نمیدونم ولی من از اینکه چیزی نمی نویسم پریشان میشم 

تقریبا وبلاگ ها آپدیت نمیشه ، اینستاگرام با فیلتر شکن وصل میشم ولی حوصله ندارم کلا همه چیز عجیب شده اما زندگی ام تغییر بزرگی کرد . من یه قدمی برداشتم که فکر می کردم دیگه هرگز سراغ اش نرم . حتی اگه به هردلیلی نشه من از الان ام راضی ام . از چهارشنبه اصفهان تعطیل بوده بنابراین منم نشستم تو خونه که مثلا پایان نامه ام ببرم جلو ..بدم نبود برای شروع 

 

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۱۵:۰۷
آبان

هرچهارشنبه که می خواهم فیلم پوست شیر ببینم هی دل دل می کنم اخر اما میبینم می خواهم از غم دور بشم و نمیشه مثل امروز عصر که نشستم فیلم بی همه چیز را دیدم و غم عالم انگار نشسته رو سینه ام . اینستا را باز می کنم گریه ام میگیره 

نیاز دارم دور باشم از همه چیز 

حوصله دادگاه فردا را ندارم. واقعا حوصله ندارم 

دلم می خواهد یکی نازم بکشه بگه اینی که درس نمی خوانی فدا سرت . دلم می خواهد از دکتر نوبت مشاوره بگیرم ولی حقیقت روم نمیشه باهاش حرف بزنم بگم چقدر گند کاری کردم و خب بنظرم هزار سال هم برم مشاوره تا ادم نشم که فایده نداره . دلم تنگ است . به خنده های عمیق و طولانی نیازمندم 

به یک خواب راحت 

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۲۲:۲۸
آبان