تقریبا دو ماه است که چیزی ننوشتم ...
رضایت نداد ...
مصاحبه وکالت ام را 30 تیر قبول شدم و با رفیق ام رفتیم بام شهر ..تا من گریه کنم ..غریب مانده بودم ..وسط ادم ها ..
به ادم ها رو زدم ..که واسطه شوند ..نشد ..نخواست ..حتی دلم نمی خواهد بنویسم که کجا رفتم و چی کشیدم که بی فایده بود ..
الان حدود ده روز است اردبیل است و..مسافرت ...
هی می نویسم و پاک می کنم ..انگاری کلمه ها قفل شدند و نمیشه نوشت ...
همین ...
بلیط قطار گرفتم ..فردا میتونه تمام زندگی ام را تغییر بده ..
خدایا خودت کمک کن :)
انرژی مثبت و دعا هاتون را برام بفرستید ...
این ماه دوباره میرم تهران ..یکی امشب ..یکی هم ۳۰ ام ..
هرکدوم از این دو روز می تونه تعیین کننده باشه ...دو مسیر متفاوت ...
خدایا کمک کن یکیش جور شه ..واقعا نیاز دارم :)
#هفت_خان_
خدایا شکرت ..
ببخش منو اگه غر زیاد میزنم دیگه خودت می دونی این بنده ات فقط تو را داره
دمت گرم :)
کمکم کن تو هر راهی که خودت صلاح می دونی
اخرین تکه من تو اون ساختمان جا ماند ...چیزی از من همراهم نیست ..نشستم تو حیاط امام زاده صالح و فکر می کنم به خدایی که صبور است ...خدایا من باختم ..تمامش کن .دیگه نمیکشم ...هستی ؟
سه شنبه جهنم بود سوختم ..سوختم ....
گفتم استخاره می خواهم ...سید بود ....نگاهم کرد گفت از حرف مردم می ترسی ...نترس ..نه خوب اومد نه بد ...من خستم ...