.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

برق ها را خاموش کنیم گریه کنیم واسه بدبختی هامون 

پیام های بلند بنویسیم هی دل دل کنیم 

بفرستیم 

بنویسیم که دیگه امید نداریم که خسته ایم ...

که خدایا دلمان خوش است که مبینی ‌.تو حرف میزنی ...من نمیشنوم ..

خدایا بغلم می کنی 

دارم میافتم ...

از دستت ندم یه وقت 

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۰۱
آبان

در این سرای بی‌کسی 

نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم 

دریچه آه می‌کشد 

تو از کدام راه می‌رسی

 خیال دیدنت چه دلپذیر بود 

جوانی‌ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد... 

هوشنگ ابتهاج 

کیسه اب جوش ام را بغل کرده ام و خوابیده ام زیر پتو و مثلا جرم شناسی می خونم اما نمی خونم .مهمان داریم ولی من اومدم یه طبقه دیگه تا سوالات عجیب غریب ادم هایی که سالی یک مرتبه می بینمشون را جواب ندهم 

یه بنده خدایی که از صبح چهار بار زنگ زده برای مشکلات حقوقی و من  جواب ندادم ...از نظر قانونی  فعلا نمی تونم کمکی کنم اما نمی دونم چرا عذاب وجدان دارم.

عصر جدید (علیخانی )را میبینم و معنی نصفی از این کارهای دیوانه وار را نمی فهمم ‌.و تهش سوال اینه : خب که چی ؟فایده اش چیه ؟

دلم تنگ شده ...

پ . ن :

نیازمندی ها :کوه رفتن . بغل . یه شب خواب ارووم 

green book را دیدم همچین چیز خاصی هم نبود .

۱۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۴۶
آبان

من ناشکری نمی کنم خدایا 

تو همه امید منی 

همه کس من 

خدایا شکرت 

انشاالله سال خوبی برای همه باشد و همه درها باز شود و تمام انتظار ها به سراید ...وپایان داستان همه شاد بشه ...

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۱
آبان

زنگ می زنم به عین ..جواب میده که کار دارم کار ضروری که نداری ...میگم نه 

دو قسمت از سریال نهنگ ابی را می ببنم جداب نیست برام .

لیست مخاطب ها را بالا و پایین می کنم 

پیام میدهم به الف . می نویسه رفته پیست اسکی ..

زنگ می زنم به نون ..هنوز درگیر هدیه ولنتاین است و داره میره بیرون ...

زنگ میزنم میم ..رفته سر مرده ها ...حوصله ام سر رفته ..از پنجره ادما را نگاه می کنم که با یه نم باروون وسایل جمع کردند به سمت ماشین ..

به گزینه گلستان شهدا و پیاده روی فکر می کنم ...به چهارباغ شلوغ و پلوغ فکر می کنم اما تنهایی انگار حوصله ندارم ...

زل می زنم به کتاب دختری که رهاش کردی ....


۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۱۹
آبان

دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.

چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست ..

رهات کردم و درگیر خودتی.

رفتم سر پدرت ...

قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .

عنوان: 

اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۰۳
آبان

نشستم تو حرم امام رضا 

چه چیز می تواند این حجم از نور را توصیف کند .....




موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۱۶
آبان
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......
وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون شرط ..بدون قید ...
خدایا شکر :)
موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۷ ، ۲۱:۱۹
آبان

دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور ....از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود . 

هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی ..وسط حرف زدن به دستام نگاه کرد، فرمود ناخن هاتو کوتاه کن ...خوشم نیومد .هیچی نگفتم ..اخر حرف هاش گفت برای خودت می گم که تو گزینشی ..نمی دونم چرا یه مرد این قدر راحت می تونه نظر بده در مورد یه مسئله جزیی ...
این ماه به شدت سرم شلوغه ..یک عالم  کتاب و جزوه و مقاله نخوانده دارم ...

پ ن : هفته پیش ، فیلم مارموز را دیدم ..من فکر می کردم خیلی باید خوب باشه یا حداقل خنده دار اما چیزی که من توقع داشتم نبود.
پ ن : دلم یه ادکلنی می خواهد که بوش بمونه .خط بو داشته باشه .این قدر همه چی گرون شده که فعلا فقط تو فکرشم .چیز خاصی پیشنهاد دارید بهم بگید ..
پ ن : اینکه پیوسته  براساس ماده بی در و پیکر افساد فی الارض  حکم اعدام حدی صادر میشود چیزی بیش از یک رفتار پوپولیسیتی نیست . 

عنوان : شعری از فاضل نظری ....


۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۷ ، ۲۰:۰۸
آبان


 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا 

از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است 

فاضل نظری 

1) وقتی چشم هایم را  عمل کردم ..نباید چند روز اول گریه می کردم . بغض چنگ انداخته بود تو گلویم ...روز پنجم به اسمون نگاه کردم و تو تاریکی غروب بلند بلند گریه کردم . گریه کردن نعمت بزرگی است ....ارامش را به روح ادم بر می گرداند . 


2)دو تا دندان عقل ام را تو یک روز کشیدم . تنها رفتم و تنها برگشتم .. ..اثر بی حسی که رفت گریه کردم ..اما تو گریه هام به درد های بزرگ تری فکر می کردم ...هنوز بعد سه روز نمی تونم درست غذا بخورم و راستش واقعا دلم برای خوردن تنگ شده ....


 

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۷ ، ۲۰:۵۳
آبان

در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.

زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم ..

ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !

باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد ...

به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟

..................................

فارغ از تمام حرف ها مسئله ای هست که به هیچ کس نگفتم. اون مسئله به من مربوط می شد ولی نمی دونم اعلام نکردن تصمیم ام کار درستی هست یانه !دلم می خواهد باکسی حرف بزنم و قضاوت نشم اما عملا این امر غیر ممکن است احساس می کنم حتی نظر مشاورم  هم منفی است .قسمت عقلانی عقل ام می گه خیلی احمق هستی اما قلبم دلش می خواهد که به خریت خودش ادامه بده . ایا من تو تله ایثار گیر کردم . !

..................

با میم رفتیم کله پاچه خوردیم . بعد با اسنپ به روستایی در حومه شهر رفتیم . برای مراسم هفتم برادر استاد..دکتر اجازه نداد خودمون برگردیم .مراسم را رها کرد و ما را تا شهر برگرداند.هنگام صحبت دکتر فکر کردم چقدر نیاز داشتم همراهم باشی .

.........

از اول ربیع به هفده ربیع فکر می کنم .با تمام وجودم دلم میخواهد اون روز حداقل تکلیف ام با خودم معلوم باشه . هفده ربیع می تونست برام تاریخ مقدسی باشد اما حالا فقط یه روز است که می ترسم از امدنش . 

....

تعریف کلمات داره برام تغییر می کند.از تغییر سریع ادم ها وحشت کردم .به فرشته گفتم، خ را انفالو کردم دیگه تحمل این حجم از تغییر را نداشتم دلم می خواست تصورم نسبت به خ همانی که بود بماند . فرشته نگاهم کرد و گفت قول بده من را انفالو نکنی.گفتم نمی دونم .

تشخیص ابنکه چه راهی به خدا نزدیک است سخت شده است .

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۱
آبان