چایی داغ می خورم با کیک سیب و دارچینی که خودم پختم ..
بارون میبارد این جملات قشنگه ولی پشت این جملات ،ابانی است که امروز یه قدم دیگر برداشت برای تمام شدن .ناهار خوردیم و فکر کردم کی باور می کنه این قدر ناامیدم که اخرین ناهار را باهاش خوردم. می دونی امید نداشتن ادم به اینجا میرسونه.عصر گریه کردم . رفتم دفتر و خانم نون بهم گفت خودت را رها کن ...رها کن ..من که فکر می کنم هیچ کس رها نمیشه.همه ماپرنده های تو قفس ایم ..فقط من دیگه رویای پرواز ندارم
صبح دادگاه ...از ظهر تا ساعت ۶ بعد ظهر درگیر کلانتری و ۱۱۰ بودم .ولی به نتیجه ای که می خواستم رسیدم ..موکل ام خوشحال شد و خودم هم خیلی حال کردم .بماند به یادگار از کلانتری ۱۳ و اون شهر کوفتی
پ ن :
خانه پدری را نبینید ...واقعا چرا من این فیلم دیدم !
پ ن کارت کتابخونه را تمدید کردم ..افرین به من
پ ن ..موضوع رساله ندارم !زبان ...من چرا از تو فراری ام !باهام دوست شو
دلم برای خودم تنگ شده ..برای خنده هام ...برای حال خوب
خانم نون بهم میگه تو دختر زرنگی هستی درستش کن ...خستم .نمی تونم ...
پ ن: ازمون جامع را قبول شدم .غول سیاه افسردگی اما نذاشت واقعا شاد باشم
خدا را شکر
قسمت ترسناک ماجرا اینجا بود که با وای فای خونه وصل نمیشدم.فکر کردم اخرین خونه را هم از دست دادم تا امشب متوجه شدم با نت گوشی وصل میشه.احساس ناامیدی دارم نسبت به همه چیز . کار ..درس ..زندگی ..از اینکه هنوز دارم درس می خونم روح ام فرسوده است. از اینکه کارم تعطیل می کنم که درس بخونم حس خوبی ندارم .از اینکه تکلیف زندگی ام معلوم نیست ناراحتم .از اینکه هر لحظه چیزی را از دست می دهم ناراحت ام ..دوباره شروع کردم به فرندز دیدن ...حالم خوب نشد ...عصر برف میبارید.دلم خواست که بریم تو خیابان ..خستم از حساب وکتاب کردن خیلی چیزها ...از اینکه شب یلدا نزدیکه حس بدی دارم.نمی دونم چرا با این قضیه کنار نمی ام که من هیچ جوره خوشبخت نیستم . امروز رفتم شهر کتاب و هیجان ادم ها واسه کتاب خریدن با تخفیف درک نکردم . مدت ها است که دیگه کتاب نمیخرم .دیگه برام جذاب نیست.دلم می خواهد یکی تو زندگی ام بود که میگفت نگران هیچی نباش ..هرطور شد باهم هستیم.چرا ادم کنار نمیاد با خودش و بپذیره گاهی نمیشه که نمیشه
اینترنت که قطع شده تقریبا
زمان امتحان جامع هم که قرار بود این هفته باشد با پیام امروز تغییر کرد .
حوصله ام سر رفت حداقل اینجا حرف بزنید دلمون باز شه !
چه کنیم حالا
مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.
پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.
چقدر امروز جمعه بود...
سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه ...خدایا شکرت ...
تو تاریکی شب نشستیم زل زدیم به چراغ های کوچک ..به خانه های پر نور شهر ..گفتم چی میشد یکی از این خونه ها مال ما بود ..دلمون خوش بود....
دلم اون شب به بودنت خوش بود هرچند که می دونستم رفتنی ،رفتنی است.
دلم گرفته است حوصله نوشتن ندارم .احساس امنیت ندارم ....
چند سال است از چند روز مانده به تولدم اهنگ یه روزی می اد خواجه امیری را گوش می دهم ...
دلم برای اون شبی که تولدم ،کهف شهدا بودم و تو تاریکی با ف این اهنگ را گوش دادیم و گریه کردم ، تنگ شده ..
تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...اولین وکالت ام را گرفتم ..اولین دعوا را برده ام ..طعم شیرین اولین حق الوکاله را چشیدم ..
تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی...شکست را تجربه کردم ..گریه کردن و تنهایی راه رفتن را تجربه کردم ..
تا قبل از شروع بیست و هفت سالگی ...من درد زندگی را فهمیدم .دور شدم از خدا .نزدیک شدم.گم شدم.بی کس شدم.اما خدایا تو تمام درد ها را دیدی ..
این مدت جمعه ها کوه رفتم و دیگه همایون شجریان گوش ندادم ...
از خودم بابت درس نخوندم راضی نیستم ولی بابت زنده بودن ام از خودمم ممنونم ...
تو سریال فرندز جویی واسه سی سالگی تمام بچه ها بغض می کرد ..حالا حس من است که دلم می خواهد از این روز فرار کنم ..
پ ن : تب دارم و سرما خوردم شدید ..برای خودم سوپ درست کردم ...دلم بارون می خواهد ..همین ..