.

ای خدای پاک و بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را درگذار

سلام
مرا آبان صدا بزن..
مرز خیال ..رویا ..واقعیت ...مشخص نیست ..
گاهی تمرین نوشتن است ..فقط ..

بایگانی
پیوندها

زندگی این جوریه که ادمی که تو دوستش داری ، رهات می کند 

حتی اگه برگرده  ، رهات کرده ...و این اصلا اسمش برگشتن نیست شاید مثل وقتی که باتو تصادف کردن ، دنده عقب می گیرن تا مطمن شوی مرده ای ...واسه من این جور بود دنده عقب گرفت از روم رد شد و من این بار صدام در نیامد ...که کسی نفهمه ...فقط نگاه کردم به خدا ...گفتم می بینی دیگه ..حتما من نمی شنوم صدات را ..مگه می شه این همه سکوت .....

و تا همیشه با یه دست بریده زندگی می کنی تا همیشه نفس هات سنگینه ویه بغض مسخره ای داری و هرروز منتظری که بهت بگن ازدواج کرده .. بچه دار شده و....

از اون طرف چون زندگی خیلی مسخره است آدمی که تو ازش بدت می اد ...اصلا نمی توانی چهره اش هم تحمل کنی به بهانه مختلف اصرار داره و هی پیشنهاد ازدواج اش تکرار می کنه ... تا جایی که می ترسی بلاکش کنی اما دیگه سین نمی کنی 

 می بینید جهان به طرز تهوع اوری تلاش می کنه که  به من  اثبات کنه به انچه که می خواهم  نمی رسم 

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۱ ، ۱۳:۴۵
آبان

اون وقتی که گفت قرص خورده ...تمام خیابان ها اشتباه پیچیدم ...تا سوارش کردم و رفتیم بیمارستان ...

وسط اون همه بیمار خود کشی و مسمومیت الکل و قرص ، فکر کردم من ادمی نیستم که بخواهم قرض بخورم اینجا معده ام شستشو دهند ..

بستری اش کردم ..کاف از اون ور دنیا زنگ می زد که ببینه چرا زنش این ور دنیا رو تخت بیمارستانه 

صبح که مرخض اش کردم ..سرم گذاشتم رو بالش و تخت خوابیدم ..

این سه روز درگیر موضوعی بودم که تو تمام چهارسال نبودن میم درگیرش نبودم . می دونی حالا تو این زمان اینجایی که ایستادم می گم هیچ چیز نمی تونه مجوز خیانت باشه ... زخم خیانت خیلی سخت خوب می شه ..هرچند  که تعریف ما خیانت فرق بکنه ..ولی ادم ها باید همو ببخش ...

تهش امروز ظهر گفتم ..سه روزه دارید دعوا می کنید ..برید مشاوره ..تمامش کنید ..

من ادم  خوبی برای بودن این وسط نیستم ..

تهش ترسیدم ..بگن دیدی فلانی خودش جدا شده ...باعث این شد ...

من همیشه می ترسم از این حرف 

...........

هفته عجیبی بود ...وکیل مقابل ام وکیل های سابق میم بودن ..اصلا وکالت خانم ز را وقتی فهمیدم  که اونا وکیل شوهرش هستن پذیرفتم ..پذیرفتم که یه جوری بزنم  که نفهمن از کجا خوردن ..وقتی از جلسه اومدم بیرون، خوشحال بودم نه به خاطر اینکه برد پرونده برام قطعی بود ..واسه اینکه ایستادم جلوش ..و نشون دادم اون دختری که فکر کردی می تونی خوردش کنی ..هیج جا که خورد نشد ...خوردت کرد ..

من یه زمانی  تصمیم گرفتم شبیه هر وکیلی شدم ،شبیه این ادم نشم ...

.............. 

می دونی وکیل ها چیزی گم نمی کنند ...اصل اسناد موکل دست ما است ..منم هیچ وقت هیچ سندی گم نکرده بودم ..اما در جلسه سندی که میشد مجدد به راحتی از دفتر اسناد رسمی گرفت گم شد...با اقای میم که صحبت می کردم ...تئوری اش این بود که وکیل طرف مقابل یا طرف دعوا از روی  مدارک تو برداشته یه جورایی سرقت ...

تئوری دور از ذهنی نبود ..ولی خب دوست نداشتم بهش  فکرکنم ...مجدد مدرک گرفتم .

....

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۱۸:۵۵
آبان

دفعه اخر اولین جمله ام به مشاورم این بود 

زندگی ام مثل یه مردابه هرچقدر دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم 

می دونید زندگی ام هیچ چیزی برای جنگیدن نداره 

انگاری منتظرم تمام شه و تمام نمیشه 

دیشب تو ماشین وقتی رفتیم چمدون دوستم بخریم تا بره از ایران ..گفتم تو بری من خیلی تنها میشم ..گفت ایشاالله این قدر کار داشته باشی که هرچی زنگ بزنم شلوغ باشه سرت ..گفتم کار می خواهم چی کار ..تنهام بعد اشکام ریخت تو تاریکی ماشین گم شد ...همه دویدن هام تلاش برای بقا است . همین 

کاش این قلب این همه قدرت نداشت ...

۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۲۱
آبان

نوشتن سخت شده است چون حوصله قضاوت شدن ندارم . قبل تر ها وبلاگ نوشتن بخشی از پروسه ارام کردنم بود درست مثل راه رفتن 

روز های عجیبی را گذاراندم و عمیقا معتقدم زندگی همه ادم  ها وجوه پنهانی دارد که درست در همان وجوه یا عمیقا خوشحال اند یا عمیقا غمگین .

وجوه پنهان من ادم غمیگن و خسته ای  است اما ظاهرم دختر قوی است که ادم ها بهش تکیه می کنند و امیدوارن حرفی بزند تا به نتیجه مطلوب خودشون برسند . یک حایی از دلم یک رابطه عاشقانه اشکار می خواهد اما جایی دیگری عمیقا خسته است و حوصله وجرات ندارد و خب کسی هم نیست که واقعا جدی خواستار رابطه باشد . سید تقی سیدی تو یک مجمع شاعرانه یک شعری را می خواند که عمیقا دوستش دارم 

 کسی واقعا باید مثل این شعر باشد اما نیست و ما عجلتا چایی می نوشیم ... 

چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت

جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت

 

بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار

اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت

 

تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد

ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت

 

جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم

چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت

 

خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا

دل یک آدم سرسخت را بردی، خداقوّت!

 

| سید تقی سیدی |



هنوز این جنازه به خاک نسپرده شده ( برای خودم )

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۱۳
آبان

نیاز به دوست داشته شدن چیز عجیبی است .درست ته قلبم عمیقا این مسئله را احساس می کنی ..و خب این جور وقت ها عمیقا آه میکشم . 

عجیب ترین کارها را از نظر خودم انجام دادم و تهش ناامید شدم 

ادم می دونه این کار اشتباهه اما بازم انجامش میده ...

از یه جایی به بعد  ناامیدی مطلق است . بی حسی ...

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۰۲
آبان

از 17 شهریور تا حالا ننوشتم ...رکود ننوشتن ام فکر کنم همین باشد 

حالم خوب بود ؟ خیر 

چیزی تغییر کرد ؟ در انتها خیر ..

ته تمام این روز هایی که نبودم 

مطمن شد من ادم بازنده ام هستم ..

حالا رسوب کرده تمام سالیان گذشته شده ام ..

به هر حال از خودم ممنونم که این سال گذشته را دوام اوردم ...

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۱۴
آبان

نوشتن این پست صرفا نظر شخصی ام هست 

اغلب ماها با خودمون عهد میبندیم که بخشی از کارمون را برای یک سری از افراد رایگان انجام بدهیم . اصل این کار واقعا وظیفه است ولی اینکه تشخیص بدی چه کسی واقعا سخته !!

از اونجایی که شما من را خارج از وب نمیشناسید پس نوشتن این تجربه بحث ریا و ...ندارد 

من چند ماه برای یک مجموعه رایگان مشاوره حضوری دادم. نه اون مجموعه اخلاق حرفه ای داشت و مردمی که اونجا میامدن خیلی وقت ها واقعا توان پرداخت هزینه مشاوره داشتن ! 

من ارتباطم با مجموعه قطع کردم ولی یه سری افراد را میفرستادن که دفتر مشاور بدید من گفتم اوکیه ولی در مجموع به جز موارد اندک برداشتم این بود ادم ها وقتی رایگان چیزی دریافت می کنند براش ارزش قائل نیستند. 

مثلا  قسمتی از کار ما مطالعه پرونده است که صرف این مطالعه حق الوکاله ای دارد. به طرف گفتم من نیاز دارم کامل اوراق پرونده را داشته باشم کپی بگیر بیار 

بعد یک ماه شب زنگ زده رای به ضررم صادر شد میپرسم چرا کپی پرونده نیاوری ؟ فرمودن  نمی خواهم الکی هزینه کپی بدهم !!!!

به شعورم توهین میشه 

موکلی که پول پرداخت میکنه برای زمان وکیل ارزش قائل است . توقع ندارد نصف شب کسی پاسخ گو باشه ولی این سبک ادم هرموقع شبانه روز پیام و تماس میگیرند و خب این سبک کارها تمامی هم ندارد .و هزار بار یک سوال تکرار میشود 

شده به طرف پشت تلفن گفتم این متن بنویسید که فرمودن برام واتساب کنید !

شاید حرفم عجیب باشه ولی به نظرم خیلی وقت ها  مشاوره رایگان اشتباه است .

حتما اجر اخروی دارد ولی ادم ها ارزش براش قائل نیستن ! از یه جا فکر می کنند وظیفه تو است . 

حالا شایدم نظرم دوباره تغییر کنه ولی الان می دونم این بیشتر به فرهنگ مراجعه به وکیل برمیگردد هماهنطور که وقتی درد دارید سراغ پزشک متخصص میرید .

اینکه زنگ میزنن که فلانی فامیل فلان کس است رایگان پرونده هاش مشاوره بدید بیشتر برام جای تعجب دارد فلان کس جا اینکه اعتبارش را استفاده میکرد از پولش استفاده میکرد بهتر نبود !!

بحث معاضدت دادگستری جایگاهی کامل متفاوت دارد که در حوزه خودش موافق بودنش هستم . 

۱۹ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۲۹
آبان

ادم های نزدیک من میدانند من از گربه میترسم 

اگه گربه اون ور خیابان باشه من از اون طرف میرم ...

سال ۹۴ که گربه اومدم تو اتاقم انقدر گریه کردم جیغ زدم ..تنها بودم هنوز هم از اون دوز میترسم ...

امشب تو اتاق بودم ..دراز کشیده بودم ...قبل خواب که سرش را از پنجره اورد تو اتاق جیغ زدم مادرم از خواب بیدار شد و بیشتر از من میترسد ..ما دوتا زن بودلم که ترسبده لودیم ...

زنگ زدم پدر ..گفت اروم باش خودش مبرود تمام ان  ۴۵ دقیقه من و مادرم ترسیده بودیم 

تا رفت ...

می دونی من همه عمر ترسیدم و هیچ کس نبود که بغل ام کنه بگه نترس ..من اینجام ..میم میدونست میترسم ..این اواخر شوخی اس این بود که می خواهد گربه داسته باشد ...چرا این ها را می نویسم ...چون قلبم هنوز تند تند میزند ...

چون می ترسم ...از خیلی چیزها ..

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۵۰
آبان

دفتر وکالت من با یک مشاور در یک واحد هست . 

موکل ام های های گریه کرد و رفت و قرار شد اقدام کنیم برای طلاق 

نشستم منتظر موکل بعدی 

اتاق بغل مراجع کننده دختر و پسری هستن که عقد کردن و دختر بلند بلند گریه می کند 

الان در این لحظه به فضای ارایشگاه فکر می کنم که چقدر شادن ...

 

موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۹
آبان

صبح زود بیدار شدم ..رفته ام وسط شلوغی اجرااحکام بعد یک سال دوندگی حکم جلب با اذن ورود به مخفیگاه و قفل ساز گرفته ام . به موکل خبر داده ام . گفته حالا چی کنیم !!

رفته ام ان سر شهر نشسته ام پشت درب شعبه دکتر ر . مجدد مستندات را نشان دادم . 

اقای الف زنگ زده که امده شهر من و لاشه چک اش را تا قبل تعطیلی بانک میخواهد ...

از درب دادگاه میزنم بیرون ...میرم گل میخرم برای مادر ...

رسیده ام خانه ...پدر زنگ میزنه ...حال مادر خوب نیست .چک میندازم تو کیف میرم سمت بیمارستان ...به اقای الف خبر میدهم ،دم بیمارستان چک را بگیرد ...

مادر مرخص میشود ...اقای الف سر خیابان میرسد ..خوابش را دیده بودم انگار ...عجیب ..چک را میگیرد و میرد ..میم امشب شب خواستگاری اش است ..عکس لباس میفرستد برایم که انتخاب کنم ...کفش پاشنه بلند تصویب می کنم ..

صدای دعا عرفه میاید ..شما که غریبه نیستید عرفه ۹۴ نشستم رو به روی مسجد دانشگاه تو بغل ف گریه کردم ...دعا که تمام شد وسط ترافیک پیاده شدم امده ام خانه میم امده بود خواستگاری ..چشم هایم قرمز بود ..میم را عاشق نبودم دلم باهاش نبود ولی یکباره انگار پدیرفتم عاشق شدم ...حالا چند سال گذشته ۵ سال ...۵ سالدعا عرفه و دست های خالی ....نشسته ام با بغض می نویسم ...گل های صورتی تو گلدان نگاهم می کنند 

زندگی شبیه رویا نبود 

 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۶:۴۶
آبان