اخرین تکه من تو اون ساختمان جا ماند ...چیزی از من همراهم نیست ..نشستم تو حیاط امام زاده صالح و فکر می کنم به خدایی که صبور است ...خدایا من باختم ..تمامش کن .دیگه نمیکشم ...هستی ؟
سه شنبه جهنم بود سوختم ..سوختم ....
گفتم استخاره می خواهم ...سید بود ....نگاهم کرد گفت از حرف مردم می ترسی ...نترس ..نه خوب اومد نه بد ...من خستم ...
کسی هست تقبل کنه جای من درس بخونه ؟
یه کلاس روش تحقیق دارم ،متشکل از دوتا دانشجوی علوم سیاسی یک عدد معماری و من حقوق ..یعنی کلاسی بود..
پروپوزال یکی از بچه های علوم سیاسی یه چیزی تو مایع هایی تحلیل خطبه جهادیه امام علی در رابطه با سیاست ایران در سوریه .عنوانش را دوست داشتم ..من بسیار به این خطبه جهادیه ارادت دارم ......
پارسال خرداد هیچ امتحانی نداشتم فقط پایان نامه مونده بود ..این قدر خوب بود :( امسال اما باید دوباره درس بخونم ..
من شهرزاد هنوز کامل ندیدم ...الان که داستان لو رفت دیگه :(( ذوق ندارم تا تهش ببینم ...
اما برعکس همه که سریال گلشیفته را دوست ندارند من خیلی دوستش دارم ..
قبلا ماه رمضان سریال ها را می دیدم ولی امسال دیگه ندیدم راحت .ماه عسل را می خواستم ببینم که امسالش را دوست نداشتم
کاش زودتر عید فطر شه :)
..خدایا شکرت :) از ته دل شکر که دارمت ..که دارمت ...:)
سه شنبه روز مهمی است ...:) برام دعا کنید و انرژی مثبت ...
وقتی خدا هست ..نگران نباش ...:)
عنوان پست : اهنگ گلی : مسیح و ارش
ادم های چاق را زیر پست های لاغری تگ نکید ...
ادم های درحال طلاق را زیر پست های روان شناسانه در مورد طلاق تگ نکنید ...
زخم زبون نزنید ....این ادم قوی نیست.
پ.ن: باید بمیری و نگویی ....
دارم ماه عسل می بینم
خانومه میگه اقای لنگرودی ....علیخانی میپرسه همیشه میگی اقای لنگرودی تو خونه رضا ..رضا جون صداش نمیزنی ..خانومه میفرماید نخیر من کمتر از اقا رضا نمیگم ..بدون اقا صداش نمیزنم ...طرف معتاد هم بوده ...علیخانی هم همین جور مونده
....
دارم فکر می کنم مادر میم جز عیب های من پشت سرم فرموند چرا پسرم را به نام کوچک صدا میزنه ...
من واقعا نمی فهمم ..واقعا متوجه نمیشم..
وقتی ادم یکی را دوست داره باهاش راحت است ..راحت صداش میزنه ..بدون اقا...گاهی اسم تنها ...گاهی با جان ..گاهی عزیزم ...
منظور من تو محیط عمومی نیست ..جلوی خانواده اش....مسلما صدا زدن ادم ها بنا برمحیط فرق داره ...
شایدم من اشتباه کردم ....
دارم به زخم هام فکر می کنم ...
چهارشنبه موقع خواب سرم را گذاشتم روی بالش و های های گریه کردم.صبح بغض داشتم.رفتم گلستان شهدا گریه کردم..
جمعه اما بدتر بود ..همش غروب بود ...بعد ظهر سرم را کردم زیر پتو و فایل دکتر شیری را پلی کردم و گریه کردم ...سرم درد می کرد ..مسکن خوردم و خوابیدم ...تو فایلی اخری که حرف می زد می گفت همه ما یک روز ارزو کردیم که کاش بمیرد ..نه اینکه برود ها ..بمیرد ..برای انکه تاب نداریم برود و با کس دیگر ببینیمش ..اما آنقدر زخم خورده ایم که می خواهیم بمیرد ..گفت ادم ها بعد طلاق هم دلشان تنگ می شود ...
دلم تنگ شده ..دستم را روی اتیش گرفته ام که پیام ندهم ..می فهمی دارم می سوزم و هی با خودم می گویم قطع تماس ..قطع تماس ...تو این دو روز سه بار فایل صحبت اخر را گوش دادم ..انجا که می سوزم ..انجا که اتش می گیرم از این همه نبودن ...اما دلم تنگ شده ..انقدر که دلم می خواهد بمیرم ...
کتاب رهش امیر خانی را تمام کردم ..نا امیدم کردم ...
کتاب همه ما مثل هم هستیم لیلی بخشی را تمام کردم ...یک رمان ..من این سبک کتاب را نمی پسندم ...با تمام قوت قلمش ...
خدایا ..اگه هستی یه چیزی بگو ..یه کاری به کن ...بذار بفهمم حواست هست ...حرف بزن با هام
بعدا نوشت : ...اذان صبح یه برام فیلمی فرستادند از حرم امام رضا ..ممنونم خدا :)ببخش غر غر هایم را ...این بنده ات فقط فقط تو را دارد